به نقل از سایت اخبار انقلاب و دفاع مقدس : به گزارش خبرنگار مهر، پس از مطالعه و سیری در زندگی و خاطرات، فرنگیس در کرمانشاه، فاطمه دالوند (فاطی صلواتی) در خرمآباد، خانم حسینی در ایلام (راوی کتاب دا) و … با مرور نام زنهایی که در مقاومت مردم در دوران دفاعمقدس نقش داشتند، به نام تازهای رسیدم به نام فاطمه جوشی که راوی کارهای زنها بود و خدماتی را روایت میکرد که زنها در آبادان زمان جنگ انجام داده بودند. فاطمه جوشی را با خواندن کتاب «شماره پنج» شناختم، کتابی که تحقیق و گفتگویش را سمیه حسینی انجام داده و مرتضی قاضی آن را نوشته بود. با مروری بر شناسنامهی کتاب متوجه شدم که انتشارات مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، این کتاب را در دو نوبت منتشر کرده. نوبت اول شماره پنج در سال ۱۳۹۴ و نوبت دوم آن در سال ۱۳۹۷.
مقدمه
قبل از اینکه وارد بحث اصلی شویم و بخواهیم از شماره پنج و مکانیزم روایت و تألیف آن بنویسیم، بهتر است به برخی تئوریها و نظریههای مرتبط با جنگها بپردازیم، در این این تعاریف و نظریهها یکی، دو مورد بیشتر به کار ما میآید که به ذکر آنها بسنده میکنیم.
در تعریف جنگ، شایعترین مطلبی که ارائه شده این است: «جنگ عبارت است از همستیزی بین گروههای سیاسی و دولتهای خودمختار با توسل به نیروهای مسلح، به نسبت کلان و در مدتی طولانی.» ۱
حال اگر بخواهیم برای همستیزی، مفاهیم برابر پیدا کنیم، بدون شک یکی از آن مفاهیم «تقابل» خواهد بود، این واژه را به ذهن بسپاریم که در ادامهی مطلب زوایای پنهانی را با هم ببینیم که در این کتاب بر اساس تقابل روشن شده.
نکتهی دیگر که در مقدمه مطلب، نیاز است به آن رجوع کنیم انقلاب اجتماعی است که بعد از انقلاب اسلامی در دل جنگ خلق میشود و بروز پیدا میکند. جنگ را میشود به نوعی حلقهی اتصالی دانست که بین مردم و انقلاب اجتماعی آنها پلی میزند. یکی از این پلها، معبری میشود برای حضور زنها و نقشی اجتماعی که بر عهده میگیرند. در اینجا باز هم همستیزی و کلمات هممعنی آن مثل تقابل است که زنها را به میدان میآورد و بینهایت واژهها و نقشهای متقابل شکل میگیرد.
تقابل هجوم و دفاع، تقابل دشمن و همرزم، تقابل مرزها، تقابل سقوط و فتح، تقابل کشتار و پرستاری و در چند قدم آن طرفتر رویش نقشهای تازه است برای زنها که تا قبل از آن به این گستردگی نبوده است؛ نقش مادر شهید، نقش همسر شهید، نقش خواهر شهید و …. اینها همه در دل جنگ و در نتیجهی پذیرش مفهوم تقابل است که به وجود میآیند.
روایت به شیوهی تقابل (مقایسه)
شاید برایتان سوال باشد که چه ارتباطی بین مفهوم تقابل و کتاب شماره پنج وجود دارد و ما از طرح این بحث قرار است به کجا برسیم؛ مرتضی قاضی در شماره پنج، یکی از تعاریف و نظریههای علمی جنگ را در قالبی روایی و با نگارش حضور مردمی زنها و عهدهدار شدن نقشها و رویارویی با تقابلها، به سادهترین شکل ممکن پیاده میکند.
غالب مکانیزم روایت در شماره پنج، بر اصل تقابل و مقایسه کردن استوار شده، یا به زبانی دیگر اگر بگوییم، یکی از ترفندهای نویسنده در نگارش کتاب، بهرهگیری از شیوهی تقابل است که بدون تصنع و دستکاری کردن متن، تنها با تکیه بر اصالت زبان و لحن راوی، به تألیف دست میزند. در این روش راوی با فنی که خودش اجرا کرده، اداره میشود و این کمترین توان را از نویسنده میگیرد و میتواند سرمشق خوبی باشد برای کسانی که قصد دارند کارهای تاریخی و مبتنی بر استناد بنویسند. این تقابل از صفحهی اول متن کتاب، قابل مشاهده و مطالعه است:
«آبادان پیش از انقلاب دو چهره داشت. یک چهره آن، شهری مدرن بود با خیابانهای دلباز، تمیز و قشنگ و خانههای ویلایی که دیوار آنها از پرچین بود. همه نوع امکاناتی در این قسمت شهر بود؛ باشگاههای ورزشی و تفریحی، سینما، پیست، موتورسواری، سالن بیلیارد و فروشگاههای لوکس. توی خیابانهای این بخش آبادان که راه میرفتی، فکر میکردی که در یکی از شهرهای اروپا قدم میزنی. شهر پر بود از خارجیهایی که با لباس رنگ و وارنگ در خیابانها راه میرفتند؛ اما آبادان چهره دیگری هم داشت؛ چهره یک شهر معمولی. آن زمانها بیشتر شهرهای ایران همین شکلی بودند. خانههای کوچک و آجری با خیابانهای نهچندان منظم و با امکاناتی معمولی و مردمی معمولی. اما چیزی که بنای این تفاوت را در چهره شهر آبادان جا گذاشته بود، آتش زردرنگی بود که از برجهای شرکت نفت آبادان شعله میکشید و در همه جای شهر پیدا بود. … آبادان بعد از انقلاب چهره سومی هم پیدا کرد. چهرهای که ۸ سال جنگ برایش رقم زد.» (ص ۲۷)
در یک سوی تقابل پنهان همین چند سطر اول، مقایسه خانههای کارمندان خارجی وابسته به حکومت را میبینیم که پولشان را از شعلههای زرد پالایشگاه درمیآورند و در طرف دیگر تقابل، مردمی را میبینیم که تنها سایهی زردرنگ شعلهها بر چهرهشان گرد فقر پاشیده. شکل گرفتن این متن و قرار داشتن عبارتهایی که پر از مفاهیم متقابل است اعتراضی را به مخاطب میرساند که در بافت زیرین روایت پنهان شده. اعتراض به نابرابری، حضور خارجیها و استعمار و استثمار مردم فلکزده، عدم توازن در توسعه، طبقهبندی مردمی در دو قسمت از یک شهر و اختلافی که گیسوی شعلههای بر بادرفتهی عجوزهای به نام پالایشگاه آن را جار میزند.
نمونههای دیگری از تقابل:
شک و استقبال
«هرکس میآمد، میگفتیم: «خدا رو شکر، یه گوشه از کار مجروحین انجام میشه.»
ولی کمکم به رفتار و برخوردشان شک کردیم.» (ص ۲۱۹)
سختی کار و انجام وظیفه
این روستاها نزدیک عراق و جنگزده بودند. فاصله بعضی از روستاها با عراق آنقدر کم بود که عراقیها با دید مستقیم، بدون هیچ واسطهای راحت میتوانستند آدم را بزنند. حتی خیلی از بچههای روستا را با تیر زده و شهید کرده بودند. مخصوصاً روستای «قفاص» رو به روی عراق بود، یا روستای «رمیله» خیلی نزدیک بود به عراق. ولی برای ما مهم این بود که کارمان را انجام دهیم. توی روستا اهالی را هم از نظر بهداشتی و هم از نظر عقیدتی پوشش میدادیم.» (ص ۲۳۰)
نمایشگاه ضعیف و اثرگذار
«با وجودی که نمایشگاه خیلی ضعیف، پیش پا افتاده و معمولی بود، ولی در آن موقعیت خیلی روی رزمندهها اثر میگذاشت.» (ص ۲۷۳ گ)
تکرارهای ملالآور
بستری که نویسنده فراهم کرده و تلاشی که بر استفاده از ظرفیتهای راوی دارد، باعث شده که مرتضی قاضی کمتر خطر کند و دست به متن ببرد و برخی از زوائد و حشو و تکرارهای ملالآور را وجین کند تا به یک متن پیراسته برسد؛ شاید هم تعمدا خواسته از این روش و از این راه برای نمایاندن آشفتگی آبادان در جنگ استفاده کند. یکی از نکاتی که در هنگام خوانش متن، نفس مخاطب را میگیرد و ریتم کتاب را تنبل و ملالآور میکند، آوردن عبارات و کلمات و واژگان تکراری است.
یکی از نمونههای بارز تکرار ملالآور واژگان در پاراگراف اول، فصل اول است، همانجایی که مکانیزم تقابل خیلی خوب اجرا میشود، نویسنده از مطلب دیگری غفلت میکند و واژه «آبادان» بارها تکرار میشود در حالی که هم عنوان مطلب (در آبادان بزرگ شدم) نشان میدهد که کلام راوی و منظور نویسنده آبادان است و هم در سطر اول و دوم ذکر نام شهر کفایت میکند:
در آبادان بزرگ شدم
«آبادان پیش از انقلاب دو چهره داشت. یک چهره آن، شهری مدرن بود با خیابانهای دلباز، تمیز و قشنگ و خانههای ویلایی که دیوار آنها از پرچین بود. … توی خیابانهای این بخش آبادان که راه میرفتی، فکر میکردی که در یکی از شهرهای اروپا قدم میزنی. شهر پر بود از خارجیهایی که با لباس رنگ و وارنگ در خیابانها راه میرفتند؛ اما آبادان چهره دیگری هم داشت؛ … اما چیزی که بنای این تفاوت را در چهره شهر آبادان جا گذاشته بود، آتش زردرنگی بود که از برجهای شرکت نفت آبادان شعله میکشید و در همه جای شهر پیدا بود.... آبادان بعد از انقلاب چهره سومی هم پیدا کرد. چهرهای که ۸ سال جنگ برایش رقم زد.»
«... توی آبادان که مغازه نبود هدیه یا چیزی بخریم. میرفتیم مینشستیم، سلامی میکردیم… به خانوادههای رزمندههایی که در آبادان بودند هم سر میزدیم و دیدار داشتیم. میرفتیم مینشستیم. شروع میکردیم.(ص ۳۱۹)
«یکی از کارهایی که ما برای مجروحهای بدحال میکردیم این بود که بالای سرشان دعا و آیتالکرسی میخواندیم. برای همه مریضها میخواندیم. … البته آنقدرها هم فرصت نبود که بخواهیم برای همه مریضها بخوانیم.» (ص ۲۵۹)
در متن بالا، راوی حرف خودش را در مورد خواندن آیتالکرسی برای تمام مریضها پس میگیرد؛ اما نویسنده هر دو حرف او را میآورد، هم خواندن آیتالکرسی و هم نخواندن آن. مخاطب در اینجا بلاتکلیف و سردرگم میشود که آیا خواند یا نخواند.
اطناب و زیادهگویی در دیالوگ
اگرچه نوشتن دیالوگهای طلایی، گاه میتواند متنی را تثبیت و ماندگار سازد؛ اما توجه به اینکه شخصیت راوی و فضای گفتگو کجاست و کتاب و متن بر چه طرحی استوار شده، همه و همه میتوانند تکلیف دیالوگنویسیهای مؤلف را مشخص و روشن سازند. در شماره پنج با اینکه تعدادشان زیاد نیست؛ اما دیالوگهایی وجود دارد که به زیادهگویی نزدیک است و علاوه بر ضربه زدن به ریتم روایت، از لحاظ فضای جنگی و خاطر ناآرام شخصیت، شکلگیری این دست دیالوگ را غیرقابل باور میکند:
«تا من را دید، زد زیر خنده. گفتم: «خیر باشه آقای عبداللهی، امروز اینجا ایستادی؟» گفت: «بله! امروز ساچمهپلو واقعی داریم.»…گفتم: «چطور؟» باز عدس نپختهاس؟» گفت: «نه! کاش عدسهاش نپخته بود؛ امروز نزدیک بود هلاک بشیم. یه تیر قشنگ از توی اتاق آموزش اومد، خورد توی برنجای من.» تعجب کردم، گفتم: «چه جوری؟» گفت: «نمیدونم، من دیگه روم نشد چیزی بگم، اومدم دم در ایستادم.»
نمونه دیگر:
گفت: «خواهر جوشی! سالن تحویلت.» این را گفت و رفت. گفتم: «چی؟» گفت: «هرچی هست، توی اسلحهخانه است.» من پیگیر شدم. دیدم همه جا خون ریخته روی زمین. زنگ زدم سپاه؛ گفتم: «چقدر سالن آشفته است، هیچی سرجاش نیست؛ اصلاً کسی به من تحویل نداده. من نمیدونم چیکار کنم.» … گفتند: «خواهرجوشی! هیچی نگو.» گفتم: «چی شده؟» گفتند: «انگشتش کامل قطع شده.»… گفتم: «برای چی؟ چی شده مگه؟» گفت: «اومده فتیله کندسوز و تندسوز رو درس بده، حواسش نبوده، تندسوز رو برداشته.»
در پایان باید بگویم که این کتاب توانسته در جشنواره کتاب سال دفاع مقدس، در ذیل آثار برتر قرار بگیرد و همین نشاندهندهی اعتبار علمی و کار درست گروه پژوهش و نویسندهی کتاب بوده است. در شماره پنج تقابل زنها با مسئولیتهای تازه برای مخاطب، جالب است. زنی که در نقش خبررسان شهادت حاضر میشود باید در صحنهی دیگری کارهای عروسی یکی از همقطارهایش را انجام دهد که مادرش نابیناست، باید او را به اهواز ببرد و کار آزمایشگاهش را پیگیری کند. باید آموزش اسلحه بدهد و هزاران باید دیگر که در تقابلی که جنگ آورده، راوی را متقاعد میسازد تا سرباز نزند.
کتابنامه
۱- قاضی، مرتضی، شماره پنج، تهران، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول ۱۳۹۴.
۲- ارمکی، آزاد، جنگ یا انقلاب اجتماعی، تهران، دفتر ادبیات و هنر مقاومت، انجمن ایرانشناسان فرانسه در ایران، دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، ۱۳۸۱، صص ۲۲-۲۴
۳- صدری افشار، غلامحسین و دیگران، فرهنگ فارسی اعلام، تهران، فرهنگ معاصر، ۱۳۸۳، ص ۷۸