به نقل از سایت اخبار انقلاب و دفاع مقدس : به گزارش خبرنگار مهر، یازدهم تیر سال گذشته (۱۳۹۸) حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ محمد لک زایی اعتمادی، پدر سردار شهید حاج حبیب لکزایی، در سن ۸۰ سالگی در زابل چشم از جهان فرو بست. زندهیاد حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ محمد لک زایی اعتمادی در حوزههای علمیه مشهد و قم تحصیل کرد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به عنوان عالم دینی برآمده از دل مردم و انقلاب همواره به خدمت به منطقه محروم سیستان و بلوچستان پرداخت و عمر خود را صرف گسترش ارزشهای انقلابی و رفع محرومیت از مردم این دیار به کار بست.
همچنین شهید حجتالاسلام مسلم لکزایی، حجت الاسلام والمسلمین نجف لکزایی، رییس پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی و معاون پژوهشی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، شریف لکزایی، عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی و مولف و پژوهشگر و استاد حوزه علوم سیاسی و رضا لکزایی که ماهها گروگان تروریستهای تکفیری بود، نیز از فرزندان این فقید سعید هستند.
به مناسبت نخستین سالگرد درگذشت این روحانی مبارز، نجمه کیخا، عضو هیأت علمی دانشگاه شهید بهشتی تهران و نویسنده کتابهایی چون «عدالت اجتماعی»، «مناسبات اخلاق و سیاست در اندیشه اسلامی» و «مناسبات اخلاق و سیاست در حکمت متعالیه» یادداشتی را به مرحله نگارش درآورد که در ادامه آن را خوانید خواند. دکتر کیخا عروس مرحوم حجتالاسلام محمد لکزایی است.
«از حاج محمد لک زایی می نویسم. کسی که از دوران کودکی به نام حاج آقا اعتمادی می شناختمش و یک سالی است که دیگر میان ما نیست.
از دوران کودکی او را میشناختم و در رفت و آمدهای خانوادگی با او آشنا شدم. او از بچهها سوال معروفی میپرسید: «تو مسلمانی یا پدرت؟» و این سوال مجموعهای از پاسخها و سوالات را به دنبال داشت و باب بحث و گفتوگو را باز میکرد.
برای ما انسانهای امروزی که هم میخواهیم مدرن باشیم و هم پایی در سنت داریم، هم میخواهیم دلبستگیها و علقههای با ارزشمان را حفظ کنیم و هم از قطار پیشرفتهای زندگی جا نمانیم، ثبات در اندیشه و رفتار تبدیل به آرزویی بزرگ شده است. اما او در تمام مدتی که میشناختم ثباتی در اندیشه و رفتار داشت. نه اینکه کتاب جدید نخواند و بحث جدیدی نیاموزد. منظور غیر از این است. او توانسته بود از سنین جوانی بر خود مسلط شود، خوددار باشد و بر اصولی ثابت، پابرجا بماند. تغییرات او در درون همان اصول صورت میگرفت. در نتیجه برای او که همیشه معلم بود و مطالعه میکرد؛ یاد میداد و یاد میگرفت؛ هیچ روزش مثل روز قبل نبود؛ بلکه بهتر از روز قبل بود.
یکبار به من گفت من افراد را با نگاه اول و با اولین جملهای که بر زبان میآورند میشناسم و میتوانم بفهمم چگونه آدمی است. گاه در باب برخی اقوام و طوایف منطقه از او میپرسیدم. خیلی دقیق و کامل معرفیشان میکرد و حتی در باب علل و عوامل این ویژگیها و خلق و خوها، تحلیلهای جامعه شناختی و مردم شناسی خوبی هم داشت. من بعد از برخوردها و تعاملاتی که پیدا میکردم، پی میبردم که چقدر خوب آنها را شناخته است. با این وجود شناخت خود از افراد را بر دیگران فاش نمیکرد. احترام همه را نگاه میداشت و با دوست و فامیل با مدارا رفتار میکرد. در زندگی هیچیک از افراد خانواده دخالت نمیکرد. گرچه در محدودهای که باید تذکر داده شود این کار را میکرد. غیبت نمیکرد و عیب کسی را آشکار نمینمود.
هیچگاه حرف لغو و بیهودهای از او نشنیدم. شاید مدتی نسبتاً طولانی را به سکوت میگذراند اما حرف بیهوده نمیزد. از هر فرصتی استفاده میکرد تا برای جان ما هم ارمغانی داشته باشد و دست خالی از پیشش نرویم. این ارمغان همیشه قرآن بود. از همه ی افراد خانواده، از کوچک گرفته تا بزرگ میخواست قرآن بخوانند. به برخی نوهها که خوب قرآن میخواندند میرزا میگفت. نحوه قرائتمان را اصلاح میکرد و کسانی را که صوتشان خوب بود تشویق میکرد که مرتب تمرین کنند. میگفت قاری قرآن مقام بزرگی دارد. میپرسید آیا میتوانی خودت بدون نگاه به ترجمه قرآن، قرآن را ترجمه کنی؟ از قواعد صرف و نحو عربی که سالها تدریس کرده بود میپرسید و می خواست بر اساس قواعد زبان عربی ترجمه کنیم.
همیشه هم چند سوال ناب از بخش اعلال در جیب خود داشت و به میزان تبحرمان سوال میکرد و سپس آموزش میداد. توصیه میکرد روی ترجمه و سپس فهم قرآن بیشتر کار کنیم.
بیشترین اشتغالش قرائت قرآن بود. بارها میگفت لذتی که از خواندن قرآن می برم از هیچ چیزی در زندگی نمیبرم. به سوره یوسف علاقه زیادی داشت و خیلی اوقات مثالهایش از همین سوره بود. گویی هر بار که این سوره را میخواند نکته جدیدی در مییافت. این بیت شعر که با این سوره نسبتی دارد را بارها از او شنیدهام:
به مصرش بوی پیراهن شنیدی
چرا در چاه کنعانش ندیدی
من بارها با خودم این جمله را گفتهام که او به معنای کامل کلمه یک معلم است. دغدغه افزودن بر فهم و خرد اطرافیان و زندگی بهتر آنها را داشت و از کاری که در توانش بود در این زمینه مضایقه نمیکرد. گرفتاری و علاقه هر یک از ما را میدانست و حتماً پیجو می شد که با مسائل و درگیریهایت چه کردهای؟ آیا پیشرفتی داشته ای؟ و در حدی که میتوانست با ذکر تجربه و مثال و نکات آموزنده کمک میکرد تا مشکلاتمان را حل کنیم.
به نظر او هر کس در مسیر آموزههای قرآن حرکت کند عزت مییابد، در زندگیش گشایش حاصل میشود و خداوند معرفتی به او میدهد که می تواند راه صحیح را در زندگیش بیابد و چقدر خاطره تعریف میکرد از توفیقاتی که خداوند بواسطه خدمت به خلق و نیت خیرش به او عطا کرده بود. خداوند او را بیامرزد و با اولیایش محشور کند.»