به نقل از سایت اخبار انقلاب و دفاع مقدس : خبرگزاری مهر، گروه استانها – محمدحسین عابدی: حضور یک هزار و ۲۰۰ رزمنده، ۸۹ شهید سپاه و رزمندههای داوطلب و ۱۰۷ شهید لشگر ۵۸ تکاور ذوالفقار شاهرود شهید عملیات بیتالمقدس کافی است تا نام آزادسازی خرمشهر با تاریخ استان سمنان گره بخورد. تاریخی که سرشار از غرور است و نگارندگانش یاران خرازی و جهانآرا بودند که از هزار و ۵۰۰ کیلومتر آنسوتر خود را به معبر عشق رساندند.
آنجا که زمین با آسمان گره میخورد. آنجا که قلب ملت در آن میتپید و مردم ایران انگار گمشدهای را در آن میجستند. خرمشهر شأن محمره شده بود آنهم ۵۷۵ روز پشت سر هم در میان قهقهه مستانه صدامیان که سرخوش از فتح بودند که توانستهاند بخشی از ایران را جدا کنند اما مگر مردم ما مینشستند و تماشا میکردند؟ صدام که آمده بود تا قلب تهران را بگیرد از فتح خرمشهر ذوقزده بود تا آنجا که به خواب شبش هم نمیدید که قرار است شرایط عوض شود.
از فتحالمبین تا بیتالمقدس
رزمندگان استان سمنان که چند وقت قبل در فتحالمبین عیدی خوبی به مردم داده بودند بار دیگر درراه بودند تا گردن غاصبان خونینشهر را بشکنند. کافی است تاریخ را ورق بزنی تا از چهار شهید جهاد استان سمنان یادی کنی که در چه خوش درخشیدند قبل از رسیدن رزمندگان به خرمشهر و خط مقدم جبهه مقابله با بعث.
آنجا که عراقیها خودروها را عمودی در زمین فروکرده بودند تا هلیبورن نیروها هم ممکن نباشد پس فقط یکراه وجود داشت که آنهم در تیررس عراقیها بود. چه غوغایی کردند شیر مردان تنها گردان پشتیبانی جهاد استان سمنان در مسیر آزادسازی خرمشهر که با پر کردن کانالهای احداثشده توسط دشمن در جاده اصلی اهواز – خرمشهر و احداث جاده در کنار کانال کرخه مسیر را برگرداندند تا دسترسی به شرق خرمشهر میسر شود. چهار گل خونینکفن سنگر سازان بی سنگر در این راه خدایی شدند و آنطور که محمدمهدی عبدالله زاده در کتاب خاطراتش مینویسد چه شاهکارهایی آن روز منتهی به سوم خردادماه ۶۱ توسط جهادگران رقم خورد.
در بخشی از خاطرات او میخوانیم: دو کار باید انجام میدادیم. قبل از عملیات مقدار زیادی لوله و شن و خاک در جنگلهای جنوب کارخانه نورد اهواز دپو کردیم تا وقتی رزمندهها آنطرف سر پل را گرفتند، ما بهسرعت جاده را دایر کنیم. وقتی عراقیها نورد اهواز را گرفتند، مصطفی چمران از شمال غرب اهواز سازماندهی کرد تا از امکانات استان استفاده کند. برای دفاع از اهواز آب انداختند. عراقیها هم جلوی آب را خاکریز زدند و آب، به دور اهواز هدایت شد.
آب به خاکریز عراقیها باز شد
او روایت میکند: ما اینطرف آب را خاکریز زدیم تا آب زیر نیروهایمان نیفتد. عملاً این منطقه به یک رودخانه یک کیلومتری تبدیل شد. همان زمان عراقیها جاده را بریده بودند تا آب را دومرتبه بهطرف کارون هدایت کنند. باید این قسمت را هم درست میکردیم. ما باید برای تیپ ثارالله جاده درست میکردیم. باید خاک را میآوردیم و میریختیم تا باتلاق را خشککنیم. در بعضی مناطق از صفر شروع میکردیم و دو متر خاک رویهم انباشته و میکوبیدیم. حدود یک ماه آنجا بودیم. از بیرون خاک آورده و آنجا ریخته بودیم. وقتی جاده درست شد، به نقطهای که قرار بود شب عملیات، بچههای ثارالله بجنگند، رفتیم.
عبداللهزاده میگوید: آنجا عمق آب سه متر و عرضش هم حدود ۷۰-۸۰ متر بود. خاک و شن دپو میکردیم تا اگر آن شب بچهها آنطرف رفتند و جاده باز نشد عراقیها فرار کردند. ما هم از پشت سر نیروها میرفتیم. هر جا عراقیها میایستادند، نیروهای ما آماده میشدند که شب حمله کنند. نیروهای ما هم که شب میرفتند، ما آماده میشدیم که برویم و خاکریز بزنیم. رفتیم تا به مرز ایران و عراق رسیدیم. البته این موضوع سه چهار روز طول کشید. بهجایی رفتیم که دیگر نیرو نبود. نیروها سوار خودروهای سبک شدند تا رسیدند به مرز عراق؛ کیلومترها هم از مرز عراق عبور کردند.
او روایت میکند: قرارگاه مرکزی دستور داد که پشت مرز بایستید. اعلام شد که حق ندارید وارد خاک عراق شوید. آنطرف مرز عراق، نیرویی نبود. خالی خالی بود. اگر تا بصره هم میخواستیم برویم، میتوانستیم. عراق در همۀ جبههها عقبنشینی کرد. فرار کرد. همه خطوط مقدمش ضربه خورد. عقبه آنها نیز فرار کردند و تا مرز رفتند. از قسمت جنوبی ما هم عقب رفتند و به چند کیلومتری خرمشهر رسیدند.
روزهای عجیب و غریب فتح خرمشهر
از نقش جهاد که بگذریم که البته خود کتابی قطور است، به نقش سپاه و رزمندگان بسیجی میپردازیم سید محمد طباطبایی از رزمندگان آن روزگار که در زمان فتح خرمشهر ۲۱ ساله بود میگوید: بعد از رقابیه و فتحالمبین و همچنین آزادسازی بانه گروهی از رزمندگان استان سمنان برای بیتالمقدس اعزام شدند بعدها متوجه شدیم که بچههای استان در قالب دو گروهان از سمنان در تیپ ۲۷ حضرت رسول (ص)، یک گروهان از دامغان در قالب تیپ ۴۶ فجر آبادان، یک گروهان از شاهرود در قالب تیپ امام حسین (ع) و یک گروهان از گرمسار در تیپ هفت ولیعصر (عج) دزفول ساماندهی شدند.
طباطبایی بابیان اینکه روزهای فتح خرمشهر روزهای عجیبوغریبی بود و انگار خدا داشت همهچیز را برایمان جلو میبرد، میگوید: جهاد جاده میساخت حفرهها را پر میکرد و زمینها را برای عراقیها باتلاقی میکرد اما در عین ناباوری عراقیها میترسیدند شلیک کنند انگار همهچیز مهیا بود تا خود بصره عراقیها را دنبال کنیم که البته همین هم شد اما دستور رسید وارد عراق نشوید. حتی شایعه کردند که میخواهیم برویم زیارت کربلا! که بهسرعت گفتند این حرف را نزنید.
وی بابیان اینکه بیش از ۸۵ شهید و صدها جانباز و زخمی از آن روز خاص به یادگار مانده است، میگوید: عملیات دشواری بود اولاً در برخی وقتها نمیدانستیم اصلاً کجا هستیم شکل طبیعی منطقه را عراق در این ۱۹ ماه تغییر داده بود آنهم بهگونهای که هیچچیز با نقشههای ما نمیخواند مثلاً قرار بود از روی یک نهر عبور کنیم و مثلاً در ۵۰۰ متری جادهای را ببینیم نهری در کار نبود اما جاده دیده میشد! شاید در یک برهه چهارروزه اگر ۳۰ بار دچار تردید شدیم که اصلاً کدام منطقه هستیم.
همه چیز تمام شد
این رزمنده میگوید: وقتی وارد خرمشهر شدیم و دسته عراقیها را دیدیم که الدخیل میگفتند و یا خمینی یا خمینی سر میدادند که عکسهای زیادی از آن موجود است هنوز باور نمیکردیم همهچیز تمام شده یادم است ساعت سیکو پنج داشتم که از برادرم بود آن را نگاه کردم شاید هزار متر با مسجد جامع خرمشهر فاصله داشتیم ساعت را دقیقاً یادم است ۱۰:۵۰ دقیقه روز سوم خرداد...
محمدعلی کریمی یکی دیگر از رزمندگان این عملیات میگوید: برادر شاهجویی فرمانده گروهان ۱۲۰ نفره ما بود آن زمان با تیپ ۲۷ محمد رسولالله الحاق کردیم دو مرحله اول را بچههای شاهرود و گرمسار و سمنان انجام داده بودند ما برای مرحله سوم وارد شهر شدیم دقیقاً اوج مقاومتهای آخر عراقیها بود حتی در روز سه چهار بار پاتک هم خوردیم اما مقاومت کردیم شهید دادیم اما کوتاه نیامدیم.
وی میگوید: شرایط دشوار بود از نزدیک میجنگیدیم و نمیدانستیم پشت سرمان چه خبر است تا اینکه صبح روز سوم خرداد عراقیها به سمت کشورشان فرار کردند جالب اینکه ما هم دنبالشان میکردیم حالا که فکر میکنم میبینم چه نیازی بود که تا مرز دنبالشان برویم میتوانستیم در کار ساماندهی دهها هزار اسیر کمک کنیم و شهر را برای ورود مردم آماده کنیم اما آنقدر شوق داشتیم که اشک میریختیم و میدویدیم.
آمادگی برای عملیات از فروردین ماه ۶۱
از نقش شاهرودیها هم نباید گذشت که گردانی ۱۴۰ نفره را اعزام و با تیپ ۱۴ امام حسین (ع) اصفهان الحاق شدند علیمحمد نظری درباره این عملیات میگوید: ۱۲ شب در منطقه بودیم دستور آمد که پیشروی کنید تا دو و نیم یا سه صبح جلو میرفتیم قرار بود جاده را ببندیم تا راه ارتباطی دشمن قطع شود فشار سنگینی روی ما بود خیلیها آنجا شهید شدند و صبح سوم خرداد را ندیدند که جایشان همیشه خالی است کنارمان. چیزی که از آن شب به یاد دارم مقاومت سرسختانه دشمن بود انگار دارند از بغداد دفاع میکنند آتش فراوانی ریختند اما ما مقاومت کردیم و جاده را نگه داشتیم.
وقتی سخن از بیتالمقدس میشود نمیتوان از روایت سید هاشم حسینی گذشت از تأثیرگذارترین و باسابقهترین رزمندههای استان سمنان که درباره این عملیات میگوید: ر عملیات بیتالمقدس زیر نظر بچههای خرمشهر بودیم. در قالب یک گروهان از شاهرود و دامغان در تاریخ ۳۰ فروردین ۶۱ به خرمشهر اعزام و در مدرسهای در آبادان مستقر شدیم. پس از چند روزبه مکانی به نام ایستگاه حسینیه منتقل شدیم. در آنجا شور و حال عجیبی بین بچهها حکمفرما بود. دعاهای توسل، کمیل و زیارت عاشورا حکایت از آمادگی بالای روحی و معنوی بچهها داشت.
حسینی میگوید: شبی فرماندهان برای شناسایی منطقه بهمنظور آمادگی قبل از عملیات به منطقه رفتند. اما تا صبح نیامدند. حدود ساعت ۱۱ دیدم شهید بابا محمدی، فرمانده یکی از دستهها، خسته و کوفته از راه رسید. پرسیدیم چی شده؟ گفت دیشب در حین شناسایی به عراقیها برخوردیم درگیری شد. رفتیم سمت کارون و سوار قایقها شدیم. طوفان شدیدی شد. ۱۳ نفر از بچهها غرق شدند و به شهادت رسیدند. گفتند عملیات جلو افتاده و هر چه سریعتر باید حرکت کنید. با سلاحهای ابتدایی راه افتادیم.
روایت ۱۳ شهید شاهرودی غریق
این رزمنده سالهای دور اضافه میکند: نزدیک شش ساعت پیادهروی کردیم. باید از کارون رد میشدیم. روی رود کارون، پل نفر رو ساخته بودند. صبح شده بود و ما دشمن را دور زده بودیم. دستور حمله رسید و درگیری آغاز شد. حملهمان موفقیتآمیز بود و ما تعدادی اسیر گرفتیم. روز یازدهم اردیبهشتماه بود که به جاده اهواز – خرمشهر رسیدیم. منطقه را مملو از نیروهای عراقی و تانک و خودرو دیدیم. درگیری زیاد شده بود. از سه طرف محاصرهشده بودیم. تشنگی امانمان را بریده بود. بچهها یکی پس از دیگری در کنارم با لبهای عطشان به شهادت میرسیدند.
حسینی میگوید: آتش آنقدر زیاد بود که منتظر ورود خمپاره به سرم بودم. درواقع در وسط میدانی برای محک خوردن ایمانم قرار داشتم. آن روز ۱۴ شهید دادیم. آتش در حال کم شدن بود. گردانمان ازهمگسیخته و پاشیده شده بود. برای سازماندهی مجدد عقبنشینی کردیم. در مسیر برگشت به نیروهای ارتش برخوردیم. فرمانده نیروهای ارتشی با دیدن ما گفت اگر عقبنشینی کنید روحیه نیروهای ما شکسته میشود. بهتر است بمانید.
او میافزاید: ما هم ماندیم و مقاومت کردیم. اما شدت آتش دشمن، شهدا و مجروحین ما را زیادتر کرد. بهناچار به عقب بازگشتیم. پس از هشت کیلومتر پیادهروی پشت خط رسیدیم و ازآنجا به شهرمان بازگشتیم. پس از چند هفته دوباره به منطقه بازگشتیم. در گرمسار بودیم که از طریق رادیو خبر آزادسازی خرمشهر را شنیدیم.
گفتنی زیاد است
بیتالمقدس گفتی زیاد دارد مگر میتوان آن را در قالب یک گزارش نوشت مگر میتوان از گرمساریها که از ۱۶ فروردین در منطقه بودند گذشت ۱۰۸ دلاوری که برای آموزش به پادگان ۲۱ حمزه تهران اعزام شدند و ازآنجا به خرمشهر … یا دامغانیها که در تیپ ۲۵ کربلا سازماندهی و در عملیات حضور یافتند و در مرحله دوم عملیات با عبور از رودخانه کارون با رسیدن به دژ شرقی خرمشهر-اهواز با دشمن درگیر و اهداف از پیش تعیینشده را فتح کردند و ۲۰ شهید دادند.
هرچه گفتنی درباره بیتالمقدس بگویی باز کم است هرچه از شهدا بگویی باز کم است مگر میشود از نقش تیپ ۵۸ تکاور ذوالفقار شاهرود با ۱۰۷ شهید از شهرستانهای مختلف گذشت که جانانه جنگیدند و ژ ۳ به دست عراقیها را تار و مار کردند اما یکی از بیشترین تعداد شهدای یک تیپ ارتش را در تاریخ جنگهای ایران فدای انقلاب کردند؟ شهدایی که این روزها مقبره مطهرشان جایجای ایران اسلامی پراکنده است.
خاطرات بیتالمقدس اما امروز غرور را به یاد میآورد. غروری مملو از حس خوب ایستادگی در برابر زیادهخواهی بیگانگان و دشمنان. حس دلاوری حس شور و عشق به وطن. حس خوب زیستن دریکی از امنترین کشورهای منطقه آنهم از بابت خون هزاران شهید دفاع مقدس که سه هزار لاله خونینش سهم استان سمنان است.