به نقل از سایت اخبار انقلاب و دفاع مقدس : خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ: هنگام سخن از هویزه نخستین تصویر و نامی که به ذهنها میآید، رشادتها و دلاوریهای شهدایی چون شهید سید حسین علمالهدی و دانشجویان پیرو خط امام (ره) است. هجدهم اردیبهشت سیویکمین سالروز فتح هویزه است. شهری است که نخستین بار در ۶ مهر ۱۳۵۹ به محاصره رژیم بعث عراق درآمد. اما دیری نپایید که این محاصره با مقاومت مردمی شکسته شد. سه ماه بعد، به تاریخ ۱۵ دی ۱۳۵۹ این شهر مجدداً با وجود مقاومت نیروهای مردمی و رزمندگان دفاع مقدس به مدت ۱۸ ماه به تصرف نیروهای دشمن درآمد و به طور کامل با خاک یکسان شد. رزمندگان اسلام در نهایت در عملیات دوم بیتالمقدس هویزه را از تصرف ارتش عراق خارج کردند.
حاج باقر مارانی از معدود افراد جامانده از یاران شهیدش در حماسه هویزه است. با روایت او سال ۹۶ کتاب «بازمانده حماسه هویزه» توسط انتشارات ستارگان درخشان به چاپ رسید. این کتاب را محمد بلندیان و اشرف سیفالدینی کار کردهاند. محمد بلندیان از نحوه آشنایی با راوی کتاب «بازمانده حماسه هویزه» به مهر گفت: اغلب پیگیر سوژههایی هستم که هنوز روی آنها کار خاصی انجام نشده است. در حین انجام تحقیقات با حاج باقر مارانی که از دوستان و همرزمان شهید علمالهدی بود آشنا شدم. کار مصاحبه در مجموع ۴۰ ساعت یعنی بیش از یک سال زمان برد.
وی درباره حضور حاج باقر مارانی در جنگ اشاره کرد: حاجباقر مارانی از همان ابتدای جنگ در جبهه حضور داشت. این کتاب دارای افتوخیزهایی از جمله خنده و گریه است که خواندن آن را بینهایت جذاب میکند. ماجرای ازدواج او نیز با ژانری اجتماعی در جای خود خواندنی است. اوج داستان روایی کتاب «بازمانده حماسه هویزه» مربوط به شهادت شهید علمالهدی و حوادث تلخ پس از آن است که شرح آن به طور مفصل در کتاب درج شده. اشاره به بخشهایی از عملیات رمضان نیز جذابیت این کتاب را دو چندان میکند.
بلندیان اضافه کرد: راوی کتاب از ۱۶ سالگی در پی یافتن شغلی مناسب بود و قصد مهاجرت به کویت را داشت. او با این هدف به آبادان و اهواز سفر کرد. این مهاجرت مصادف با شروع جنگ بود که به دنبال آن حاج باقر از تصمیم خود صرفنظر کرد و در ایران ماند. مارانی در اهواز به نیروهای مردمی مستقر در این شهر پیوسته و به کمک آنان شتافت. به بیان دیگر وی ابتدا به صورت ناخواسته و سپس با میل و رضایت قلبی خود وارد جنگ شد. او از آغازین روز جنگ تا عملیات محرم در خاکریزها رزمآوری کرد اما به دلیل جراحتهای متوالی در عملیاتهای مختلف از ادامه جانفشانی خود باز ماند.
علت اشغال هویزه توسط نیروهای رژیم بعث
بلندیان در بخش دیگری از این گفتوگو علت اصلی اشغال هویزه را خیانت بنیصدر عنوان کرد و ادامه داد: اشغال هویزه توسط نیروهای دشمن به روزهای ابتدایی جنگ باز میگردد. نیروهای عراقی در پی حمله به خاک ایران شهرهای سوسنگرد و هویزه را تحت تصرف خود درآوردند. یکی از عوامل مهمی که باعث اشغال هویزه توسط نیروهای بعثی شد خیانت بنیصدر، فرمانده کل قوا، بود. بنی صدر سواد و تخصص کافی در امور نظامی نداشت و به همین دلیل ایدهها و طرحهایش برای جنگ اشکالات اساسی داشتند. ضمن اینکه در بسیاری از جلسات، او و مشاورانش مدام میگفتند: «با این امکانات نمیشود با عراقیها جنگید.»
گردآورنده کتاب «بازمانده حماسه هویزه» گفت: پس از تصرف هویزه نیروهای جان برکفی چون شهید حسین علمالهدی، فرمانده سپاه هویزه و دانشجویان خط امام (ره) در صدد بازپس گیری مناطق اشغال شده برآمدند. این نیروها، پس از قرار گرفتن در محاصره، مردانه تا آخرین فشنگ، جنگیدند و از دشمن تلفات سختی گرفتند. اما چون پیاده بودند و از آتش پشتیبانی توپخانه و یگان زرهی برخوردار نبودند نتوانستند خودشان را از محاصره خارج کنند؛ در نتیجه عمده این دلاوران به شهادت رسیدند. آشفتگی نظامی نیروهای ایرانی باعث پیشروی دشمن تا نزدیکی جاده سوسنگرد- حمیدیه در شمال و پانصد متری جاده هویزه- سوسنگرد در غرب شد.
بلندیان آزادسازی شهر را نیز چنین توصیف کرد: همواره مناطقی مانند بندر و شهر خرمشهر، پادگان حمیدیه، روستای جفیر، جاده آسفالت اهواز خرمشهر، هویزه و رودخانههای کارون، کرخهکور و اروند برای عراقیها مهم بود. آنها نمیخواستند این مناطق را به راحتی از دست دهند. اما سرانجام روز ۱۸ اردیبهشت با دلاوری ها و رشادتهای رزمندگان اسلام در جریان عملیات بیت المقدس هویزه از چنگال تصرف دشمن درآمد. ادامه این عملیات تا سوم خرداد نیز منجر به آزادسازی خرمشهر شد.
گزیدهای از کتاب؛ نحوه ورود باقر مارانی به جبهه
«یادم هست رادیو را به بلندگو وصل کرده بودند و از رادیو هم اعلام میشد که مردم به گمرک بیایند. میخواستند که این امکانات و وسایل به دست عراقیها نیفتد. چون عراقیها در جنگ خرمشهر، خیلی از گمرک و خرمشهر استفاده کردند. دیگر با دیدن این صحنهها فکر رفتن به کویت و کار و کاسبی از ذهن ما بیرون رفت. من با این ماشینها به طرف گمرک رفتم. آنهم با کاپشن چهلتیکه و شلوار لی و یک جفت کفش کتونی. یک پیراهن خیلی خوشگل هم تنم بود. یکی از این خودکارهای بیکم در جیب کاپشنم گذاشتم. دستش بیرون بود چنانکه روزگار اینها را میپسندید و خلاصه ماندم و وارد جنگ شدم.»