به نقل از سایت اخبار انقلاب و دفاع مقدس : به گزارش خبرنگار مهر، ابوذر ابراهیمی ترکمان، رییس سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی، به مناسبت شهادت سردار رشید اسلام حاج قاسم سلیمانی یادداشتی (دلنوشته) را نوشت. متن این دلنوشته را که توسط روابط عمومی سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی به صورت اختصاصی در اختیار خبرگزاری مهر قرار گرفته در ادامه خواهید خواند:
یکم
عاشق شو ورنه روزی کار جهان سرآید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
خاصیت عشق آن است که انسان را از تمرکز بر خویشتن دور کرده و توجه او را که نسبت به خویشتن دایم الذکر است، از خود منصرف میکند. اما اینکه توجه منصرف شده از خویشتن خویش، به کدام سو هدایت میشود، در افراد مختلف، متفاوت است. گاه این عشق به مال ومقام ودنیا دوستی کشانده میشود که عشق نازل و بی ارزشی است چه آنکه معشوق ارزش عشق ورزیدن ندارد و عشق یکسویه است؛ و معشوق قادر به پاسخگویی به عشق عاشق نیست. گاه نیز این عشق به معشوقی متوجه میشود که قادر به پاسخگویی است که این معشوق نیز یا انسان فانی است و یا خداوند باقی. عشق به خداوند به مقتضای یحِبُّهُمْ وَیحِبُّونَهُ عشق دوسویه خالق و مخلوق را رقم میزند. جاذبه عشق طرفینی است و بی عشقی، خسران است. عشق به خداوند ، نقطه مرکزی عشق است که شعاع آن میتواند به همه انسانهای روی زمین و همه مخلوقات برسد.
دوم
عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد
بوالعجب من عاشق این هردو ضد
از وقتی که حاج قاسم را شناختم، عشق او به باقی را در وجودش حس کردم. این عشق سینه او را تسخیر کرده بود و حرارت آن عشق حکمت بر زبانش جاری میساخت. حاج قاسم رقیق القلب بود، به کوچکترین واقعه عاطفی، پاسخی از جنس اشک میداد. و عجیب است این روح لطیف در جدال با دشمن پر از صلابت بود و از هیچ مشکلی خم به ابرو نمیآورد. و این دوضد در وجود او باهم به آیه أَشِدّاءُ عَلَی الکُفّارِ رُحَماءُ بَینَهُم ، عینیت بخشیده بود.
جاذبه وجودش سبب شده بود تا همرزمانش به پای دل بر کویش قدم نهند و به اتکای عشق در رکابش باشند. خودیتی برای خود قایل نبود. خودی نمیدید تا بر آن عشق بورزد. هرچه میگذشت، این خصلت در او فزونی مییافت. به دنبال وظیفه بود، خواب را هم از باب وظیفه بر چشمانش راه میداد. بر سر دل خود نشسته بود تا بیگانه را در آن راه ندهد و چه بسیار موفق بود.
سوم
آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
غرقه گشتند ونگشتند به آب آلوده
حاج قاسم پیش از آنکه دیر شود، ارزشهای مانا وپایدار این جهانی را درک کرده بود و از گرایش به ارزشهای ناپایدار به شدت پرهیز میکرد و مردم چه خوب این غرق ناشدگی در زخارف دنیا را درک میکنند. دنیا برای او به حقیقت یک گذرگاه بود ونه منزلگاه. روح بی حاجتی دنیایی در وجودش مشهود بود چه آنکه ریشه حاجت یا خوف است یا حزن که اولیا خدا نه خوف دارند ونه حزن. اینکه در دل هر شهروندی بتوان رسوخ کرد کار بشری نیست. کاری است از جنس سَیجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا.
در این دنیا بود و نبود، بود برای آنکه امر الهی را گردن نهد و پای قافله صلح را به سرزمین پر از خشونت و جنگ وجدال برساند و چه کودکان و زنان بیگناهی که اگر حاج قاسم نبود، نبودند و چه انسانهای پلیدی که اگر حاج قاسم نبود، بودند. در جدال درونی که برای هر انسانی در دوران حیاتش پیش میآید، تکلیف خود را با خود یکسره کرده بود، بی اعتنایی به دنیای ناپایدار وتوجه به ما عندالله باق.
چهارم
گر آنکه خرمن من سوخت با تو پردازد
میسرت نشود عاشقی و مستوری
مستوری را میپسندید و از شهرت پرهیز داشت. از هر اقدامی که به تجلی و تبرز و دیده شدن بیانجامد به شدت پرهیز میکرد. اما مگر کار خدا تابع خواست ماست؟ آنچنان کرد که در عالم به شهرت بی نظیری رسید و قلبها را درنوردید.
از هر سخنی که بوی ستایش او به مشام میرسید میرنجید وحتی اگر این ستایش پوشیده بیان میشد بر نمیتابید. چه که ستایشها بر نفس، خوش مینشیند و نفس، دشمن انسان است وگو اینکه ستایشگر دشمنت را میستاید. سخن ستایشگر را قطع میکرد. یک بار در ضمن سخن به او گفتم شما ذخیرهاید همزمان با آخرین کلمه، سخن را رندانه به جایی دیگر برد تا مرا به وظیفه سکوت از ستایش متنبه کند.
پنجم
من آن مرغم که صدها بار از دام بلا جستم
تو با یک تار مو تا خانه صیادم أوردی
سالها در دوران دفاع مقدس و در زیر سهمگینترین آتشها حضور داشت اما گو اینکه سهم خود را درنیافته بود، یکبار داستانی را نقل کرد از دورانی که در سیستان و بلوچستان کودک اسیری را از دست شروری نجات داده و به مادر مضطربش رسانده بود در انتها گفت: آن لحظه که مادر برای در آغوش گرفتن کودکش به سوی او پرکشید تا در آغوشش گیرد با خود گفتم: قاسم شاید خداوند تو را از زیر باران گلولههای جنگ نجات داد تا روزی بتوانی کودک اسیری را به مادرش برسانی لحظاتی سکوت کرد و با سینهای پر آه گفت فلانی اما الآن نمیدانم برای چه ماندهام. و اینها پس از مبارزه با داعش بود گو اینکه اینهمه خدمت از او برای رفع سایه تهدید از سر کودکان و زنان در چشمش دیده نمیشد. اکنون که آن لحظه را مرور میکنم تا حدودی درک میکنم که چرا مانده بود، مانده بود تا با خون خود هم خدمت دیگری را رقم زند خدمتی از جنس نشان دادن دشمن اصلی برای ما غافلان.