احمد خوش‌قدم معنای کلمه جهادگر/ داستان شهیدی که از شهادت خبر داشت

به نقل از سایت اخبار انقلاب و دفاع مقدس :    

خبرگزاری مهر، گروه استان‌ها – محمدحسین عابدی: قطار روایتگری شاهرود این بار در ایستگاه شهرک ولی‌عصر (ع) توقف می‌کند ابتدای کوچه دوم، همان کوچه‌ای که در ورودی‌اش تابلویی قرار دارد که روی آن نوشته‌شده کوچه شهید احمد خوش‌قدم...

بانیان که هیئتی از روایتگران دوران دفاع مقدس هستند وعده حضور در منزل شهید خوش‌قدم را غروب سرد پاییزی قرار می‌دهند که بخار از دهان برمی‌خیزد و قلاچ کنان به هوا می‌رود. خانه‌ای قدیمی با حیاطی مستطیلی و باغچه‌ای نسبتاً باریک که پر از برگ‌های پاییزی است.

صدای سوت قطار نشان می‌دهد که منزل شهید تا خط راه‌آهن کمتر از هزار متر فاصله دارد اما صدای این سوت‌ها به زندگی شهید خوش‌قدم بسیار نزدیک‌تر از این فواصل زمینی است. حاج احمد با قطار و راه‌آهن عجین بود همان‌طور که با نجاری و کار در جهاد...

یادگاری احمد در مسجد راه آهن شاهرود

چند پله‌ای بین حیاط و هال مربع شکل خانه فاصله است بین هال و پذیرایی که مهمان‌ها حضور دارند در چوبی قدیمی وجود دارد اتاق‌ها تقریباً پرشده است صدای صلوات نشان می‌دهد که امام‌جمعه شاهرود هم برای حضور در این محفل حضور یافته است، کم‌کم زیارت عاشورا به روال همه محافل روایتگری قرائت می‌شود و پس‌ازآن مراسم با تلاوت قرآن به سبک رزمنده‌ها یعنی خواندن سوره والعصر آن‌هم همگی باهم، رسمیت می‌یابد.

حاج عباس اکبریان چهره شناخته‌شده محافل روایتگری فرزند شهید خوش‌قدم را فرامی‌خواند؛ سعید خوش‌قدم مردی میان‌سال با چشمانی روشن پوستی سفید و سری کم مو … معلوم است اهل سخن گفتن نیست چندجمله‌ای در کاغذی نوشته اما با صحبت پشت میکروفون آشنا نیست برای اینکه کم آرام شود مهمانان صلوات می‌فرستند.

می‌گوید: پدر هشت فرزند دارد پنج پسر و سه دختر؛ حاج احمد، زاده دامغان است اما از سال ۳۵ و پس از خدمت سربازی از این شهر کوچ می‌کند و به شاهرود می‌آید و درراه آهن استخدام می‌شود. به دلیل علاقه و استعدادی که در زمینهٔ کارهای فنی داشت به‌زودی مسئول کارگاه نجاری راه‌آهن می‌شود و ساخت ریل‌های چوبی و وسایل موردنیاز راه‌آهن را عهده‌دار می‌شود. یکی از نمونه کارهای او که هم‌اکنون هم برجا است، منبر مسجد راه‌آهن است که سال ۴۵ به دست پدر ساخته می‌شود.

حواسش به همه کس و همه جا بود

سعید می‌گوید: پدر بسیار خوش‌رو بود حواسش به همه‌چیز بود او حتی برای مدتی در گنبد هم کار می‌کرد و کارگاه نجاری داشت و در قائله گنبد هم کنار شهید علی‌اصغر بوجاری حاضر بود. مدت‌زمانی نشریه مکتب اسلام را پیش از انقلاب در شاهرود توزیع می‌کرد. شهید خوش‌قدم اما در سال ۶۱ به حج رفت و این سفر تأثیر شگرفی بر وی گذاشت.

وی می‌افزاید: پس از شهادت پدر معلوم شد که چه انسان بزرگی بوده است کسانی از غریبه‌ها و آشنایان به منزل ما می‌آمدند و درباره پدر چیزهایی می‌گفتند که اصلاً ما نشنیده بودیم. آن‌قدر به مردم کمک می‌کرد که در بین همه شهره عام و خاص بود. پدر بعد از انقلاب از راه‌آهن به جهاد منتقل شد و خود و البته وانت پیکانی که داشت به استخدام جهاد درآمدند چراکه فکر می‌کرد این‌گونه بهتر می‌تواند خدمت کند. چنین روحیه جهادی در او عجیب بود.

سعید درباره خاطره‌ای از پدر می‌گوید: زمانی الوار کم شده بود پدر بار الواری را از تهران خریده بود و چک داده بود اما الوارها فروش نمی‌رفت او می‌دانست که چکش در این صورت برگشت می‌خورد کارگران هم به دلیل صمیمیتی که با او داشتند این موضوع را می‌دانستند اما او فقط و فقط ذکر خدا و اهل‌بیت (ع) می‌کرد و آرام بود تا اینکه غروب همان شبی که فردایش چک برگشت می‌خورد یک‌باره از اداره گمرک گنبد سفارش در و پنجره چوبی یک ساختمان را گرفت و الوارها مصرف شد او اعتقاد داشت ممکن است مشکلات طاقت انسان را به مو برسانند اما این مو پاره نخواهد شد چراکه خدا یاور انسان‌ها است.

دربارها دیگر خاطره پدر می‌گوید: روزی دخترم که یک سال و نیم داشت از پله‌ها زمین خورد و پدر با پای پیاده او را به دست گرفت و یا ابوالفضل (ع) گویان به سمت بیمارستان اطفال راه‌آهن دوید وقتی به بیمارستان رسید دکترها گفتند که تمام کرده است او ناامید نشد و بچه را به بیمارستان امداد بردیم آن‌قدر درراه ذکر ائمه اطهار (ع) را بیان کرد تا نرسیده به پادگان لشگر ۵۸ دخترم به هوش آمد و پدر می‌گفت من نوه‌ام را از خدا خواستم.

نقطه صعب العبور جنگ

دیگرکسی که پشت میکروفون می‌نشیند فردی است که شهید خوش‌قدم را تا جایگاه شهادت همراه می‌کند، علی عجم جانشین گردان مهندسی امام حسین (ع) جهاد شاهرود که جزو لشگر علی بن ابی‌طالب (ع) سپاه استان بودند او می‌گوید: جنگ در جنوب غرب ادامه داشت و عراق به‌واسطه موقعیت کوه‌ها و سرمای کردستان فکرش را نمی‌کرد که ایرانی‌ها بتوانند از کردستان هم حمله کنند درنتیجه شمال شرقی خودش را رها کرده بود، به ما اعلام شد که شما گردان‌های فنی مهندسی باید از کردستان راهی به سمت عراق بازکنید و جاده‌ای بزنید آن‌هم در خفا …

عجم می‌گوید: استان سمنان مأموریت یافت تا گردان حمزه را شکل دهد که شامل سه گردان بود گردان ولی‌عصر (ع) بچه‌های سمنان و گرمسار در سردشت، گردان امام حسین (ع) بچه‌های شاهرود در مهاباد تا میله مرزی و بچه‌های دامغان با گردان رسول اکرم (ص) در مریوان...

وی می‌افزاید: وقتی جنوب عملیات می‌شد تمام گردان‌های جهاد به سمت جنوب می‌رفتیم و برای عملیات جاده می‌زدیم و بقیه سال را در اشنویه و سردشت و … جاده می‌ساختیم محدوده عملیات ما نیز ۱۱.۵ کیلومتر درون خاک خودمان و ۲.۵ کیلومتر درون خاک عراق بود آن‌هم منطقه صعب‌العبوری که حتی بولدوزرهای بزرگ هم یخ می‌زدند. قرارگاه رمضان آن زمان با قاطر مهمات را هدایت می‌کرد و ما قرار شد تا پایگاهی را در اشنویه تأسیس کنیم تا از طریق جاده مهمات به خط مقدم برسانیم و از این طریق عراق غافل‌گیر شود.

رهایی پس از ۱۰ روز

این فرمانده جهادگر می‌افزاید: محدوده کار نیز در گلی‌گاده تا میله مرزی بود و دستگاه‌های راه‌سازی باید بر روی ارتفاعات می‌رفتند و راه‌های صعب‌العبور را می‌گشودند که کاری دشوار بود. روزی تویوتایی آمد و مردی میان‌سال با ریش سفید پیاده شد و گفت عجم شما هستید گفتم بله گفت من احمد خوش‌قدم هستم و می‌خواهم به جلوترین جای ممکنه بروم! من به او گفتم این‌ها سرد است صعب است بگذار شمارا همین‌جا پیش خودمان نگه‌داریم اما اصرار داشت باید دورترین جای ممکنه حضور پیدا کند.

عجم ادامه می‌دهد شهید خوش‌قدم می‌خواست جایی برود که حتی قاطرها هم برخی اوقات پایشان پیچ می‌خورد و از دره پرت می‌شدند گلیگاده برای خودش مانعی دشوار است که ماندن در آن سخت بود چه برسد به کار کردن آن‌هم به آن امکانات، به‌هرروی شهید خوش‌قدم به حرف نکرد و گفت ۱۰ روز دیگر بیشتر من نیستم پس بگذار همین زمان را بروم جلو ما هم او را جدی نگرفتیم و رفتیم با خودمان گفتیم اینجا که نمی‌شود شهید شد! اینجا یک تیر هم شلیک نمی‌شود اصلاً تا کیلومترها یک عراقی حتی عبور هم نمی‌کند! جنگ می‌خواهید بروید جنوب! اینجا که جنگ نیست. خلاصه او را راهی کردیم تا به بالا گلی‌گاده و میله مرزی برود خلاصه او را سمت مقر محمدی راهی کردم و بازگشتم.

یک بازنشسته در میان دانشجویان ۲۰ ساله

ادامه روایت را اما احمد محمدی کسی که شهید خوش‌قدم را تحویل می‌گیرد تعریف می‌کند: خوش‌قدم آمد و کار را آغاز کردیم، قرار بود ۲۵ کیلومتر جاده صعب‌العبور در خاک ایران را به ۳۵ کیلومتر جاده در خاک عراق متصل کنیم به این شکل که عده‌ای در درون خاک عراق به سمت ما جاده می‌زدند ما نیز از گلی‌گاده تا میله مرزی جلو می‌رفتیم تا این دو راه به هم متصل شوند و اتوبانی برای مهمات رسانی به عراق و غافلگیری این کشور انجام شود. دو ماه کار شبانه‌روزی آن‌هم کاری که هر ساعتش می‌توانست ۱۰ متر جاده را باز کند در شرایط آن روزهای منطقه به بازگشایی ۵۰۰ متر راه منجر می‌شد و این شرایط بسیار دشوار بود.

وی می‌افزاید: ما مکانی را در دامنه کوهی برگزیدیم آن‌هم در گلی‌گاده که کمترین خطر را داشت و دید عراق تقریباً صفر بود همچنین به ما نیروهای مهندسی که همگی بچه‌های ۲۰ تا ۲۳ ساله دانشجوی دانشگاه تهران و … بودند کمک می‌کردند و بزرگ‌سال‌ترینشان ۲۳ ساله بود و حاج احمد خوش‌قدم فردی میان سال و بازنشسته که ۵۰ سال عمر داشت هم به این جمع پیوسته بود. ما روزها و شب‌ها کار می‌کردیم و همواره نگهبانی می‌دادیم، نیمه‌های مردادماه ۶۵ بود که خوش‌قدم آمد و یک هفته بعد شبی که از کار بازگشتیم یک نفر از بچه‌ها گفت که دیده کسی در جاده چراغ‌قوه می‌اندازد. ما ابتدا گفتیم مگر می‌شود در این ارتفاع این وقت سال! نه اشتباه دیده‌اید. به‌هرحال نگهبانی را تقویت کردیم و به چادرها رفتیم تا بخوابیم.

لحظه خدایی شدن

محمدی می‌گوید: صبح موقع نماز صبح بیدار شدیم گرگ‌ومیش بود خوش‌قدم سرش را روی شانه من گذاشت و یک شوخی هم با من کرد، داشتیم حرف می‌زدیم که دیدیم صدای تیر آمد به‌محض اینکه به خودمان آمدیم دیدیم چادر را زدند یک‌باره قیامت شد و از همه طرف تیر و ترکش می‌آمد همان اول خوش‌قدم ترکشی بزرگ خورد که شکمش را پاره کرده بود، مدام می‌گفت درد دارد و می‌سوزد او می‌گفت احمد پشتم می‌سوزد این ترکش به شکمم خورده اما پشتم می‌سوزد اما فرصت نبود که نگاه کنیم چه شده مجبور شدیم به سمت یال‌های کوه بدویم و شهید خوش‌قدم هم همراه من آمد.

محمدی می‌گوید: من به سمت تیرباری رفتم که بالای یال بود، دیدم که خوش‌قدم هم می‌آید، تیربار را برداشتم یک‌باره یکی از بچه‌ها با لهجه مشهدی گفت تیربار گیر کرده و کار نمی‌کند رهایش کن، تیربار را انداختم اما یک نارنجک در کنارش منفجر کردم تا دست دشمن نیفتد. به سمت یال بالاتر دویدیم، همه پخش‌شده بودند، چادرها می‌سوخت معلوم نبود از کجا شلیک می‌شود و دشمن همه سمت ما را محاصره کرده بود.

وی می‌افزاید: درنهایت خودم را به جاده رساندم دوساعتی گذشته و هوا روشن‌شده بود، دیدم خوش‌قدم دارد می‌دود اما سمت ما نمی‌آید روی یال دوید باآنکه زخمی شده بود اما منافقان او را می‌زدند تا اینکه لحظه‌ای ایستاد و گلوله‌ای خورد و دستش به سمت بالا رفت در هوا چرخید و از یک سمت به زمین افتاد وقتی افتاد و غلط خورد چندنفری از منافقان نزدیکش آمدند انگار جشن گرفته بودند که او را زده‌اند یک تیر به او زدند، یکی‌شان هم اسلحه را به سمت صورت حاج احمد گرفت و تیر خلاص را به چشم او زد و نیمی از صورتش را متلاشی کرد. بغض کرده بودیم، وقتی منافقان رفتند صحرای محشر شده بود ۴۰ جنازه شهید در یک منطقه یک کیلومترمربعی، همه دشت را خون‌گرفته بود خیلی‌ها شهید شدند و همین چند نفر زنده ماندیم.

احمد را در حرم امام حسین (ع) دیدم

آقای قاسمی دیگرکسی است که سخن می‌گوید او خاطره‌ای دارد که در کربلا و در صحن حرم امام حسین (ع) همین چند سال پیش شهید خوش‌قدم را دیده که داشته راه می‌رفته و مدام او را صدا می‌زند اما وقتی برمی‌گردد که به دوستش بگوید می‌بیند شهید خوش‌قدم نیست.

حجت‌الاسلام عباس امینی امام‌جمعه شاهرود هم‌سخنانی را می‌گوید و بابیان اینکه شهدا زنده هستند و موارد متعددی از دیدن شهدا در مکان‌های مختلف زیارتی بیان‌شده است، بیان می‌کند: شهدا دارای مقامی والا هستند و این قبیل روایت‌ها به‌کرات رخ‌داده است.

درنهایت شهید خوش‌قدم تنها شهید بازنشسته کشور در سال ۶۵ شهد نوشین شهادت را می‌نوشد، کسی که در همه مدت جهادی زیست و کارهایش ازجمله آوردن مسافرانی که اتومبیل‌هایشان در شاهرود خراب می‌شده آن‌هم به خانه خودش برای اسکان رایگان، در این گزارش نمی‌گنجد. روایتگری خبرگزاری مهر بازهم ادامه دارد و این بار منزل یک شهید دیگر میزبان جمع خواهد بود.

156
0 0

لینک های مفید

طراحی لوگو دراصفهان

بروزترین بانک اطلاعات مشاغل

کرم پودر

سنگ برای قرنیز ساختمان

لوازم یدکی اس دبیلیو ام SWM

معرفی برترین رمان ها


$(window).load(function () { 'use strict'; function activeStickyKit() { $('[data-sticky_column]').stick_in_parent({ parent: '[data-sticky_parent]' }); // bootstrap col position $('[data-sticky_column]') .on('sticky_kit:bottom', function (e) { $(this).parent().css('position', 'static'); }) .on('sticky_kit:unbottom', function (e) { $(this).parent().css('position', 'relative'); }); }; activeStickyKit(); function detachStickyKit() { $('[data-sticky_column]').trigger("sticky_kit:detach"); }; var screen = 768; var windowHeight, windowWidth; windowWidth = $(window).width(); if ((windowWidth < screen)) { detachStickyKit(); } else { activeStickyKit(); } // windowSize // window resize function windowSize() { windowHeight = window.innerHeight ? window.innerHeight : $(window).height(); windowWidth = window.innerWidth ? window.innerWidth : $(window).width(); } windowSize(); // Returns a function, that, as long as it continues to be invoked, will not // be triggered. The function will be called after it stops being called for // N milliseconds. If `immediate` is passed, trigger the function on the // leading edge, instead of the trailing. function debounce(func, wait, immediate) { var timeout; return function () { var context = this, args = arguments; var later = function () { timeout = null; if (!immediate) func.apply(context, args); }; var callNow = immediate && !timeout; clearTimeout(timeout); timeout = setTimeout(later, wait); if (callNow) func.apply(context, args); }; }; $(window).resize(debounce(function () { windowSize(); $(document.body).trigger("sticky_kit:recalc"); if (windowWidth < screen) { detachStickyKit(); } else { activeStickyKit(); } }, 250)); });