به نقل از سایت اخبار انقلاب و دفاع مقدس : خبرگزاری مهر، گروه استانها - عباسعلی حسین پور؛ بازدید از خطوط لوله و مخابرات نفت تنگه فنی در استان خوزستان بهانهای برای حضور مسئولان شاهرود در این منطقه شد، منطقهای که گویا بخشی از زمین نیست وقتی به یاد مردانی میافتیم که در نگهداشتنش، خون و جان را باهم تقدیم کردند. مکانی که یادآور مجاهدتها و دلاور مردیها است.
صبح پائیزی فرصتی برای حرکت از دیار علم و عرفان به سمت دیار زیباییها است درراه صفحاتی از کتاب قطور حماسه حضور و شور مردم استان سمنان با سه هزار شهید دفاع مقدس در خاطرمان نقش بسته است آنهم در دوران جنگ تحمیلی ...
دفاع مقدس و صفحات درخشان از حضور
دفاع مقدس صفحه درخشانی از تاریخ پرشکوه کشور عزیزمان است یعنی با حمله دشمن متجاوز بعثی در آخرین روز شهریورماه ۵۹ مردم قهرمان ایران مجالی مییابند تا صفحاتی از مفاهیم بلند انسانی و اسلامی ایمان، ایثار، خلوص، ولایتپذیری، وطندوستی و شجاعت را در پیش دیدگان اهالی عالم بگشایند.
دراینبین برگهایی از کتاب قطور تاریخ دفاع مقدس به شرکت خطوط لوله و مخابرات نفت ایران اختصاص دارد، صفحاتی که بهمانند بانیان آن در عین مظلومیت و گمنامی کمتر خوانده و کمتر روایتشدهاند.
با مرور کوتاه بر زندگی و سفر شهدای مرکز انتقال نفت «تنگ فنی» شرکت خطوط لوله و مخابرات نفت ایران جلوههایی به چشم میآید که میتوان از آن درس زندگی گرفت، لحظههایی ماندگار میشود که برای همیشه در جانودل مینشیند و اگر چشم نبسته باشیم! گاهگاه در خلوتی خاموش بر وجود غفلت زدهمان تلنگر میزند.
بشتابید بهسوی نماز
ساعت ۱۲و نیم ظهر، حدود ۳۵ دقیقه تا اذان مانده که به مرکز منطقه لرستان رسیدیم و مورد استقبال همکاران این منطقه قرار گرفتیم، بعد از حال و احوال به سمت مسجد رفته، وضو گرفتیم، همزمان منادی مسجد با صدای بلند میگفت «بشتابید بهسوی نماز»، نماز را به جماعت خواندیم، دبستانهای دخترانه و پسرانه محوطه منازل سازمانی مرکز تعطیلشده بودند و همین بهانه بس بود تا بوی گل، بوی باران، بوی تبسم دریا، بوی نسیم خنک، بوی کتاب، بوی دفتر و بوی مهربانی تمام فضای مرکز منطقه لرستان را سرشار از ذوق و شوق کودکانه کند.
آفتاب کمرنگ پاییزی و صدای خنده بچهها همهجا را پرکرده است. با نواخته شدن زنگ آخر بازهم شادی به اینسو و آنسو خیابانهای مرکز میدوید. چه زیباست این لحظهها. چه زیباست تفریح در فضایی که پدر در آن نزدیکی مشغول بهکار است.
چه زیبا است دست در دست همکلاسیها تکرار بازهم مهر، بازهم مهربانی، باز هم بهار دانش، آنقدر فضای بازیهای کودکانه دلنشین بود که دقایقی را نظاره کردم انصافاً خشخش برگ درختان با صدای کودکان، همچون سمفونی شماره ۹ بتهوون «حیات» را در مرکز انتقال نفت لرستان مینواخت.
بازدید از تنگ فنی ارزش سختیها را دارد
زمان برگشت، خستگی رانندگان، اصرار بر عدم حرکت شبانه و... همگی دستبهدست هم داده بود تا برنامه بهگونهای پیش رود که بازدید از تنگ فنی کنسل شود، دو پیشنهاد مطرح بود اول اینکه بازدید انجام شود و شب خرمآباد بمانیم و صبح زود به سمت تهران حرکت کنیم، دوم اینکه بازدید تنگ فنی را کنسل کرده و به یکی دیگر از مراکز انتقال نفت منطقه لرستان سر بزنیم و ساعت ۱۵همان روز چهارشنبه مطابق با جدول سین برنامه، به سمت تهران عزم سفر کنیم.
سرپرست گروه همه سناریوها را با مسئولان درمیان گذاشت، تصمیم نهایی اتخاذ شد، بازدید از تنگ فنی ارزش تحمل ناملایمات سفر را دارد، پس انجام شود. بعد از نهار به سمت تنگ فنی حرکت کردیم، به دلیل خرابی جاده قدیم از اتوبان رفتیم، گرمای هوا، کولر خودرو دیگر توان یاری نداشت و خاموش شد!
گرما طاقتفرسا بود، باد بیرون هم بسیار گرم، آنهم برای ما که از شاهرود دیار نسبتاً سردسیر کشور می آییم و پائیز جنوب لرستان و شمال خوزستان و ... هم برایمان گرم است!
گرما و کاسههای صبر لبریز و توانها تاق
باز کردن پنجرههای خودرو صحنه نشستن روبروی سشوار را برایمان تداعی میکرد، همگی خسته، خیس عرق، کاسههای صبر لبریز و توانها تاق شده بود، تصورم این بود که چون تنگ فنی در ارتفاعات مستقر است پس قطعاً هوای مطبوعی خواهد داشت ولی اصلاً اینگونه نبود، هوا گرم و...
به هر سختی بود، رسیدیم. ولی هوا نهتنها خنک نشده بود که شاید گرمتر هم شده بود، عبور از درب نگهبانی پس از تشریفات حراست، آبسردکنی که همه را به دور خود جمع کرده بود، رئیس تلمبهخانه به استقبال آمده است، توضیح میدهد و مرکز انتقال نفت شهدای تنگ فنی معرفی میکند، برای ما که در مراکزی مشابه این مرکز کارکرده بودیم چیز جدیدی نبود، میزان حجم انتقال، تعداد خطوط انتقال، تأسیسات و...
از چهرهها میشد فهمید که سؤالات بیجواب بهصورت رگباری از ذهن همه ما میگذرد، اصرار بر بازدید از این مرکز انتقال برای چه بود؟ آن اهمیت تاریخی و دستاوردهای ویژه مرکز که همه از آن یاد میکردند،کجاست؟ اطلاعات ارائهشده در مصاحبه رئیس مرکز که هم در سایت شرکت موجود است و هم میشد در همان مرکز منطقه شنید! پس چرا اینهمه مشقت؟
بازدید به نیمهراه رسید
بازدید به نیمهراه رسید، دریکی از کانکسهای مرکز که با هوای خنک کولرهای گازی بسیار دلنشین شده بود، گرد هم آمدیم، همکاران ما از نقاط مختلف ایران با نژادهای کرد، لر، عرب، فارس، لک و جاف و شمالی، جنوبی و... باهم کار میکردند، شاید اگر بگوییم تنگ فنی یک ایران کوچکشده بود، اغراق نکرده باشیم. همه جوان بودند، از هرکس سراغ زمان بمبارانها را میگرفتم یک جواب مشترک میشنیدیم من زمان جنگ اینجا نبودم، فقط شنیدهام
برای پذیرایی به سمت اتاق کنترل مرکز که یک ساختمان تمام بتنی است حرکت کردیم این ساختمان در زمان جنگ محل استقرار پدافند هوایی بود، دیوار درب ورودی آن به تمثال مبارک هفت شهید مرکز مزین شده بود. شهید رازی سیفی بلمکی، شهید سید جعفر درخشان، شهیدرضا قلندری، شهید شفیع کوگانی، شهید خدا مراد عادلقلی، شهیدجدار قلاوند و شهیدجمال الدین میرزایی.
چند لحظهای برای قرائت فاتحه ایستادم، یکی از کارکنان حراست مرکز انتقال نزدیک شد، از او سؤال کردم در بین همکاران مرکز، بومی این منطقه داریم؟ گفت: خودم، از شنیدن این جواب خوشحال شدم، اولین سؤالم این بود شنیدهام که شهدای تنگ فنی ۱۱نفر هستند چرا تمثال ۷نفر اینجاست؟ گفت: چهار نفر از آنها از کارکنان مرکز نبوده بلکه از مردم روستای تنگ فنی هستند.
تلمبهخانه آماج حمله دشمنان
عمق جواب دقایقی مجبور به سکوتم کرد هفت شهید از ۱۱ شهید این منطقه از همکاران رشیدمان در مرکز انتقال نفت تنگ فنی هستند خیلی عجیب است! از مسلم که جوان خوشصحبتی هست خواهش کردم چنددقیقهای از وقتش را به من اختصاص دهد، با خوشرویی پذیرفت. گفتم در زمان بمبارانها اینجا مشغول بودید؟ گفت: آن زمان سن و سال آنچنانی نداشتم ولی خیلی از بمبارانها را یادم است.
مسلم که خیلی شیرین خاطره تعریف میکرد، میگفت: یکی از روزها در مدرسه مشغول به تحصیل بودیم که صدای آژیر خطر به صدا درآمد، از تلمبهخانه با مدیر مدرسه تماس گرفتند و اعلام کردند چون امکان بمباران مجدد وجود دارد، سریعاً مدرسه را تعطیل و به پناهگاه بروید. همگی به سمت کوههای اطراف فرار کردیم، خوشبختانه رزمندگان ما یک فروند از هواپیماهای عراقی را ساقط کرده بودند، هواپیما در نزدیکی روستا به زمین خورد، صدای انفجار عجیبی داشت، خلبان آن اجکت کرده بود، مردم روستا به سمت او دویدند تا دستگیرش کنند، بعضیها هم قصد کتک زدنش را داشتند.
یادم هست دو تا از همکلاسیهایمان روز قبل در بمباران شهید شده بودند، پدر این دو شهید خردسال که اتفاقاً از کارکنان مرکز بود، داغدار و عصبانی به سمت خلبان میدوید به او رسید، خلبان زخمی و درمانده بود، شروع به کتک زدنش کرد، یادم نمیرود که شهید خدا مراد عادلقلی (بعدها فهمیدم که او بوده) خودش را در بین خلبان عراقی و مردم قرارداده بود تا نگذارد آسیبی به او برسد، دائم اصرار میکرد «شاید فرماندهان ما بتوانند اطلاعات خوبی از او به دست آورند».
شهید خدا مراد بیشتر از هرکس دیگری برای پسران شهید همکارش میگریست، آنها سنی نداشتند و به اقتضای سنشان، از جنگ درک درستی هم نداشتند، هر روز برای رسیدن به مدرسه، مسیر روستا را انتخاب میکردند ولی در روز حادثه فقط به شوق دیدن پدر، مسیر مرکز انتقال را انتخاب کرده بودند، مسیری که هر دو را جاودانه کرد و آنها بدون امتحان، قبول درگاه حق شدند.
اسفند فراموشنشدنی
اسفند ۵۹ برای مردم روستای تنگ فنی فراموشنشدنی است ولی ایکاش از این رشادتها بیشتر گفته میشد تا مردم بیشتر میدانستند، ایکاش حال که ما در حق شهدای این مرکز کوتاهی کردهایم، کوههای تنگ فنی به سخن میآمدند و شهادت میدادند که چه رشادتهایی دیدهاند.
بهداد میگفت: بعدها از سر کنجکاوی از بزرگترهای روستا شنیدم ساعت ۱۱صبح ۱۳ اسفند ۵۹ تنگ فنی بمباران میشود شهید سید جعفر درخشان، شهیدرضا قلندری و شهید جدار قلاوند برای خاموش کردن آتش به دل تلمبهخانه میزنند تا به همکارانش کمک کنند، آتش هم مهار میشود.
رئیس مرکز مهندس رضوی به سید میگوید برگردید، سید پاسخ میدهد: اینجا پر دود و خطرناک است، خانوادههای زیادی اینجا زندگی میکنند، پس بهتر است بمانیم و کمک کنیم. سید به همراه شهید قلندری در کورهای از آتش در حال اطفای حریق بودند، خستگی فراوان، گرمای زیاد منطقه، سروصدای زیاد ناشی از انفجارت اول، گرمای آتش نمرودیان زمانه همه و همه باعث شده بود که همکاران شهیدمان صدای آژیر خطر بعدی را نشنوند، آژیری که ساعت ۱۶ به صدا درآمده بود و خبر از ورود هواپیماهای رژیم بعث عراقی را گوشزد میکرد، نامردها دوباره مرکز را بمباران کردند.
بمبارانی که پیکر شهید سید جعفر را به درون لهیبی از آتش خود کشید و پیکر مطهرش را سوزاند، بهگونهای که از پیکر او جز یکپا چیزی بجا نماند و همکاران شجاعش را نیز سوزاند و به فیض شهادت رساند، این بار آتش برای ابراهیمهای زمانه گلستان نشد تا ما نیز بتوانیم از این درس بزرگ، شجاعت بیاموزیم.
طنین ندای أَمَّنْ یُجیب ...
بهداد کارمند خوشسخن مرکز انتقال تنگ فنی ادامه میدهد: شنیدم که شهید شفیع کوگانی یکی از روزهای کاری در حال گشت زنی در اطراف مرکز انتقال بوده که بهیکباره جنگندههای عراقی مرکز را بمباران میکنند، او به شهادت میرسد ولی پدرش همچون یعقوب چشمانتظار یوسف جوانش بر در خانه تکیه داده و غرش هواپیماها را نظاره میکند، دائم أَمَّنْ یُجیب میخواند که برای جوان ۲۷سالهاش مشکلی به وجود نیاید، وقتیکه پسر نیامد او به سمت تنگ فنی رفت و دید که تیر ترکش ناجوانمردانه از پشت به سرش اصابت کرده است، صبوری کرد، تنها تسلی دلش این بود که پسرش آرزوی شهادت داشته و در آخرین دیالوگهایش تأکید کرده بود، « شهادت راه حق است! منم این راه رو رفتم ... دالکه خوبم! دالکه مهربونم».
بهداد اصرار داشت تا خاطرهای که از همکار شهیدش رازی سیفی بلمکی را هم بگوید؛ شنیده بود که شهید در روز شهادتش شیفت هم نبوده، صدای انفجار را میشنود، دوباره مرکز را بمباران کردهاند، با صدای رسا میگوید: «...غیرتم اجازه نمیدهد تنگ فنی در آتش بسوزد...» وقتی به جملاتش فکر میکنم، حتی جرئت بر زبان آوردن در آن شرایط هم سخت میشود، چه روح بلندی میطلبد اینگونه سخن گفت.
خدایا ما کجای این عالم سیر میکنیم؟ یا غیاث المستغیثین، او به همراه همکار شهیدش عادلی برای مهار آتش رفت، ولی رفت که رفت! او، شهیدعادلی، شهید درخشان، شهیدکوگانی و شهید قلندری در لهیب شعلههای بعثیان ازخدابیخبر سوختند تا تنگ فنی زنده بماند و فعالیت کند تا ایران آباد بماند...
تنگ فنی در انتظار کابوس
اسفند ۵۹ از آن ماههایی بود که همه اهالی روستای تنگ فنی منتظر پایان آن بودند، امید داشتند با رسیدن فصل بهار خبرهای خوبی برسد، اما درست همان زمانی که همه به دنبال رخت و لباس نو بودند، دختر ۱۰ ساله شهید جمالالدین میرزایی خبر شهادت پدرش را میشنود، برای یک دختر ۱۰ساله که در خاطراتش گفته وابستگی زیادی به پدرم داشتم، یعنی بابایی بودم، شنیدن خبر شهادتش خیلی سخت بود تا جایی که هنوز صدای هواپیماها، موشکباران، بمبهایی که بر تنگ فنی و روستا فرود آمد همه و همه را در خواب میبینم، کابوس بمباران هنوز با من همراه است!
صحبتهای آقا مسلم بهداد خیلی عجیب بود! انگار خود شهدا حرف میزدند. به خدا اینها نمردهاند، بَل اَحیاء عِندَ رَبهم یُرزَقون. پندار ما این است که ما ماندهایم و شهدا رفتهاند ولی حقیقت این است که زمان، ما را با خود برده است و شهدا ماندهاند. به امام زَماننا و بِه دَماء شَهدائنا، الُلهم اَرزُقنا توفیقَ شَهادة عارفا خالصا فی سَبیلک.
تصاویر به هم چسبیده مختلفی مانند فیلم از جلوی چشمانم میگذرد. تصویر دختربچههای بیپدر، پدر و مادرهای پیری که در فراق فرزند رشیدشان قد خم کردهاند، تصویر همکارانی که بااحتیاط و با وضو در تنگ فنی گام برمیدارند و...