به نقل از سایت اخبار انقلاب و دفاع مقدس : خبرگزاری مهر- گروه فرهنگ
شاعر شدیداً محجوبی است و همه دوستانش او را با همین حجب و فروتنی می شناسند؛ ولی وقتی حرف از آرمان و ارزش های انسانی و دینی در بین باشد، به معنای واقعی «جنجال» به پا می کند؛ او از دسته هنرمندان و شاعرانی که در یک فضای «میان مایه» فاصله خویش را با جدیت اندیشه ورزانه درباره حیات جمعی، سیاست و از این طریق حقیقت حفظ یا زیاد کرده اند، فرسنگ ها جداست و بیش و قبل از آنکه دغدغه اش نفس شعر یا هنر برای هنر باشد، دغدغه انسان اجتماعی دارد و از کنش های ادبی اش هم کاملا مستفاد می گردد که فهمیده این دغدغه را نمی توان در یک فضای هنریِ زدوده شده از سیاست پیش ببرد. از «احمد بابایی» حرف می زنم که سطر سطر نوشته ها و بیت بیت اشعارش – که عموما اشعاری مذهبی هستند - مملو از شوری سیاسی و حماسه ای نشات گرفته از حقیقت است. وی در ساحت شاعری هیچگاه خویش را محدود به مطالعات و پژوهش های صرفا ادبی و هنری نکرده است، بلکه در ساحت انسانی که با شعر همراه شده، مطالعات جدی در حوزه های فلسفه، تاریخ و سیاست دارد و هرگاه از «شعر شیعی» سخن می گوید، معنایی از شعر را مد نظر دارد که عمیقا با حقیقت و سیاست و از این طریق «عدالت طلبی» عجین شده و چون تیغی کج، راست بر سر خیل کج اندیشان فریب کار و عاملان تبعیض فرود می آید. در مصاحبه پیش رو اما بابایی چند قدم عقب تر می آید و تاریخ ۴۰ ساله انقلاب را عاملی مهم در ورود شعر به حوزه سیاست می داند.
در مصاحبهای که سال گذشته با شما داشتم جایی حرفی با این مضمون زدید که «اگر حقطلبی و عدالتطلبی و وجوه انقلابی-سیاسی را از گفتمان شیعه بگیریم، چیزی از آن باقی نمیماند و تبدیل به یک مردار میشود». خوب است مصاحبه جدید را از از همین جمله مصاحبه قدیمیام با شما شروع کنم و به مسئلهای بپردازم که به طور خاص جزو تخصص و مشغولیت شماست: «شعر آئینی و عاشورایی»! یکی از کارکردهای عمومیتیافته در جوامع سرمایهداری حذف نگاههای سیاسی-انقلابی و رادیکال از پدیدههای مختلف است و من با اجازه شما معتقدم که این فرآیند به شعر هیئتها و اساساً کارکرد عموم هیئتهای مذهبی هم گسترش یافته است. شاید ادعای گزافی باشد ولی وقتی شاهدیم که وجوه شدیداً سیاسی و اجتماعی واقعه عاشورا در شعر هیئت و مراسم مذهبی ماه محرم تحتالشعاع بیان روضه و مرثیه صرف قرار میگیرد و آموزههای عدالتطلبانه و ظلمستیزانه نهفته در عاشورا عموماً در شعر جایگاهی پیدا نمیکند و باز وقتی میبینیم که تلاشی برای تبیین مصادیق عدالتطلبی و ظلمستیزی در زمانه خودمان از منظر فرهنگ عاشورایی صورت نمیگیرد، آیا مجاز نیستیم ادعا کنیم که با فرایند «سیاستزدایی» از شعر و ادبیات و فرهنگ هیئتهای مذهبی و عاشورایی مواجهایم؟ پیش از ارائه پاسخ شما باید عرض کنم که این نگاه انتقادی، هیچ دخلی به تضعیف روضه و مرثیه ندارد، بلکه منظور من خوانش و روایت حماسی انقلابی و البته زمانمند از روضه و مصیبت عاشورا است که به نظرم بسیار کمرنگ شده است.
ناگزیرم چند نکته مقدماتی بگویم و بعد برسم به اینکه امروز واقعیت شعر آیینی بالأخص آنگونه ادبی شعر هیئت، وضعیتش چطور است.
تصورم این است در کشور ما در ۴۰ سال گذشته یک اتفاقی افتاده است و آن این است که سطحیزدگی و ابتذال شدیدی در شعارها و آرمانها ایجاد شده است؛ این یک قاعده است که هر چقدر که شعارها و آرمانها در یک جامعه سطحیتر و مبتذلتر میشوند، «ناامیدی» در آن جامعه عمیق و عمیقتر میشود؛ ناامیدی از هر چیزی که مبنای آن شعارها است. این یک واقعیت و اصل غیر قابل انکار است و به نظرم باید از یک منظر جامعهشناسانه با این واقعیت مواجه شویم و آن را بپذیریم.
چیزی که من میبینم و شخصاً به آن اعتقاد دارم این است که متأسفانه این اتفاق در جامعه ما افتاده است؛ یعنی ما بهترین شعارها را، به شیوههای مختلف سطحی و عوامزده و مبتذل کردیم و به ناامیدی از بنیادهای آن آرمانها و شعارها دامن زدیم. ممکن است به این حرف من ایراد بگیرند ولی بگذارید من ک مثال بزنم تا قضیه کاملاً جا بیفتد!
ما بهترین شعارها را، به شیوههای مختلف سطحی و عوامزده و مبتذل کردیم و به ناامیدی از بنیادهای آن آرمانها و شعارها دامن زدیم«سریال حضرت یوسف (ع)» را در نظر بگیرید، تا بخواهید درباره ضعفهایش حرف بزنید و اصطلاحاً نقدش کنید، یکی از جوابهایی که داده میشود این است که «این سریال اینهمه بیننده دارد و حتی در کشورهای خارجی هم همه آن را دیدند و…» اما نکته اینجاست؛ اینکه آن سریال خیلی بیننده دارد به معنای آن نیست که ما این سریال را خیلی خوب ساختیم و کار شاقی کردهایم. باید بپذیریم که داستان حضرت یوسف در بدترین حالت ممکن ساخته شده است و شما از هر زاویهای به سریال حضرت یوسف ورود پیدا کنید و بپردازیم میبینید که خیلی فاجعهبار است؛ بویژه در حوزه دیالوگنویسی! در کنار این قصهپردازی مشکل دارد شخصیتپردازی و بازیها و… که حالا متخصصین باید در این باره صحبت کنند.
ولی یک نکته وجود دارد، چرا با وجود اینها چنین سریالی پربیننده میشود؟ چون قصهاش خیلی جذاب است؛ چون احسن القصص است. شما بیایید این احسن القصص را به هالیوود بدهید ببینیم آنها چطور میسازند. وقتی این داستان عالی با این ساخت بد اینهمه بیننده دارد، حالا ببینید اگر خوب و عالی ساخته میشد چه اتفاقی میافتاد! یعنی در بدترین حالت ساخت، اینهمه بازدیدکننده دارد و این خیلی نکته مهمی است!
حالا به همان اصلی که در ابتدا گفتم برگردم؛ با وجود سطحی کردن و مبتذل کردن آن شعارها و آرمانها، چرا خودِ این شعارها و آرمانها کهنه نمیشوند و با این همه آدم پای همان آرمانها ایستادهاند؟ این موضوع به دلیل آن نیست که شما آن آرمانها را خوب مطرح کردید، بلکه داستان، همان داستان احسن القصص است! چون اینها بهترین شعارهای فطری است اینهمه طرفدار دارد و هنوز نزد این مردم کهنه نشده است. شما اگر این آرمانها و ارزشها و شعارها را در هر جامعه و حاکمیتی مطرح کنید، فارغ از دین اسلام و مکتب تشیع، یقیناً در آنجا هم مورد استقبال قرار میگیرد.
مسئله این است که ما اینها را در بدترین حالتش گفتیم، درست مانند سریال حضرت یوسف (ع). اما از آنجا که اینها بهترین شعارها و آرمانها هستند باز اینهمه خواهان دارد.
اما به هر حال اتفاقی که برای ما افتاده این است که یک ناامیدی پنهان و عمیق به وجود آمده است. از چه؟ اولیناش همان جمهوری اسلامی است که قرار بود از اساس حرکت جریانسازی و گفتمانسازیاش به سمت عدالتطلبی باشد. اما کاری با این انقلاب کردند که امروز مظلومترین مفهوم و آرمان در میان تمامی مفاهیم و آرمانهایی که انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی به دنبالش بوده، «عدالت» است. این یک فاجعه است و معنایش چیزی نیست جز همان طرح سطحی و مبتذل آرمان و شعار و ایجاد عمق ناامیدی در جامعه.
حالا به شعر برسیم و نسبتش با حقطلبی، عدالتطلبی، انقلابیگری و موضعگیری سیاسی را روشن کنیم. ماجرا این است که آن ناامیدی در بسیاری اوقات باعث میشود که شاعر و هنرمند به سمت آن شعارها و آرمانها نرود. این نکته خیلی مهمی است که نباید از آن غفلت کرد. یعنی شما الان بروید با خیلی از همین شاعران و هنرمندان صحبت کنید و بگویید چرا درباره این مسائل موضعگیری نمیکنید، در حالی که مثلاً در فلان موضوع همعقیدهایم و بیایید حرف بزنید، آنها چون دچار این ناامیدی اجتماعی هستند، حرف نمیزنند یا این مضامین را در شعر وارد نمیکنند؛ دقت کنید، نه اینکه از حقیقت مکتب یا آن آرمان ناامید باشند، بلکه میگویند وجوهی از آرمانها و شعارهای مکتبی را بیان میکنیم، یا به آن میپردازیم که این سطحیزدگی و ابتذال در آن راه نیافته باشد و یا سطحی و عوامزده نشده باشد.
شما الان بروید با خیلی از همین شاعران و هنرمندان صحبت کنید و بگویید چرا درباره این مسائل موضعگیری نمیکنید، در حالی که مثلاً در فلان موضوع همعقیدهایم و بیایید حرف بزنید، آنها چون دچار این ناامیدی اجتماعی هستند، حرف نمیزنند یا این مضامین را در شعر وارد نمیکنند
به عبارت دیگر اینها نمیخواهند یکی دیگر از آنهایی باشند که آمدند با این شعارها به آلاف و الوفی رسیدند و رفتند و بار خود را بستند و به این ناامیدی دامن زدند. اینکه جواب و منطق این دوستان درست است یا غلط است، بحث دیگری است، عرضم این است که بخش مهمی از کسانی که از طرح مضامین عدالتطلبانه یا به قول شما سیاسی و بیان مصادیقش سر باز میزنند چنین نظری دارند.
اما سوال اساسی این است که آیا ما مجاز به ناامیدی هستیم یا خیر؟ به نظر من ناامیدی هم خوب است هم بد است. من گاهی اوقات به دوستان میگویم هر قدر هم این شعارها، شعارهای مبتذلی شده باشند و برخی از جریانهای منحط، کپکزده، متصلب و منفعتطلب از آنها سوءاستفاده کردهاند و میکنند و اگر من بخواهم از آنها دم بزنم به یکی از همین جماعت تبدیل خواهم شد و… باز برای فرار از چنین چیزی، نمیتوانم و نباید بیایم اینطرف بایستم و منفعل بشوم! البته من منطق این دوستان را درک میکنم و از اینها میپذیرم، ولی خودم از این راه نمیروم. در این زمینه باید این ناامیدی را کمی تحلیل کنیم. آیا مؤمنین دچار یأس و ناامیدی میشوند؟
قاعدتاً خیر، نباید بشوند!
اما میشوند؛ حتی در سطح رسولان و انبیاء هم دچار یاس میشوند. ما در آیه قرآن داریم که «اذا سیأس الرسل» بعضی از انبیاء مأیوس شدند!
بله، ولی اینها از مردم مأیوس شدند، از خدا که مأیوس نبودند!
بله، دقیقاً. نکته این است که از چه مأیوس شدند؟ دقیقاً درگیری ما همینجاست؛ به همین دلیل میگویم گاهی ناامیدی خوب است؛ اما «از چه؟». من از تمام جریانهای سیاسی ناامیدم. «من از تمام دولتمردان دنیای اسلام ناامیدم»، این جمله رهبری است. و جالب است که ایشان قیدی هم نزدند و مثلاً نگفتند «الا جمهوری اسلامی ایران»؛ و این یعنی از دولتمردان خودمان هم ناامید هستم. ما باورمان نمیشود و میگوییم این حرف خندهدار است که رهبری آقا بگویند من از دولتمردان جمهوری اسلامی ناامید هستم! ولی «بیانیه گام دوم» را میخوانیم و آن مراحل هفتگانه و حتی قبلش، مخاطب همه این حرفها هم جوانان هستند؛ یعنی رهبری تاکید دارند که از این جریانهای منفعتطلب، کپکزده، جاهلی و متعصب ناامید هستم. این ناامیدی به نظرم خیلی خوب است و در سطوح مختلفی هم خود را نشان میدهد. حالا در این وضعیت شاعر اهل بیت (ع) به این نتیجه میرسد، در حالی که در این زمینه باید وارد این فضا شود و شعر دغدغهمند برای وضعیت امروز بگوید.
«بیانیه گام دوم» را میخوانیم و آن مراحل هفتگانه و حتی قبلش، مخاطب همه این حرفها هم جوانان هستند؛ یعنی رهبری تاکید دارند که از این جریانهای منفعتطلب، کپکزده، جاهلی و متعصب ناامید هستمچرا این اتفاق نمیافتد؟
انواع مختلفی دارد که چرا شاعران وارد این فضا نمیشوند. یک نوع خیلی رایجش که من خیلی با آن مواجه شدم به این دلیل است که شاعران بیم دارند از اینکه یک جریان منحطی را تقویت کند! حداقل میتوان گفت از آبروی خودشان میترسند، که البته قبول دارم که یک مقدار منفعتطلبی در آن هست؛ دستکم این دیدگاه وجود دارد که شأن ما، شأن هنرمند است و هنرمند شان بالایی دارند و نباید به فضای سیاست و سیاستبازی ورود کرد، چون فضاهای سیاسی «آمدنی و رفتنی» است لی فضای هنر ماندنی است.
اینجا ما با نوعی تقابل میان هنر و سیاست طرفیم؛ شاید این منطق دوستان شاعر اهل بیت (ع) در خصوص بسیاری از رشتهها و فضاهای هنری صادق باشد، ولی من معتقدم در خصوص حوزه و رشتهای که این دوستان در آن فعالند صادق نیست. بنا بر فرض و اصول موضوعه این هنر خاص، هنری که شاید از این نظر با تمام هنرهای دیگر فرق داشته باشد، شما نمیتوانید از کسی شعر بگویید که همه هستیاش را طی یک مقابله سیاسی و عدالتطلبانه از دست داده شعر بگویید و بعد استدلال کنید من شانی دارم که هنری است و نباید به سیاست آلوده شود. البته تاکید میکنم که اینجا منظور ما از سیاست بازیهای مبتذل سیاسی و جناحی و… نیست. منظورمان از یک طرف نوعی موضعگیری جسورانه در برابر باطل، ظلم، فریب و… و از از سوی دیگر دامن زدن بر راستی، عدالت، حقیقت و شرافت است. به عبارت دیگر عرضم این است که شما به عنوان هنرمند موضوع، ژانر و حوزهای را انتخاب کردهاید یک واجد محتوای شدیداً سیاسی و عدالتطلبانه و شرافتجویانه است و نمیتوانید در عین هنرمند بودن درونمایههای سیاسی را از این حوزه – با تاکید بر مسئله عاشورا – بگیرید و خود را هنرمند این عرصه قلمداد کنید. باز به بیان دیگر، شما نمیتوانید برای یک قیام تاریخی و تاریخمند که توسط امام حسین (ع) صورت گرفته است، به شیوه شخصی شعر بگویید و کل آن رویداد تاریخی سیاسی را صرفاً به مسئلهای عاطفی؛ شخصی و فردی و حتی اخلاقی تقلیل بدهید. به نظر من این یک تعارض وحشتناک است که در صورت تداوم، ممکن است به منحل شد کل مسئله و پروبلماتیکای عاشورا و حتی گفتمان شیعه منجر شود. من معتقدم تاکید عمومی و تام و تمام و سراسری بر ذکر مصیبت صرف، سوگ، نحوه شهادت حضرات در روز عاشورا، استخراج جزئیترین جراحات و خشونتهای به کار گرفته شده توسط دشمن در به شهادت رساندن اهل بیت (ع) و… چنین کارکردی دارد و اصل موضوع را به مسائل فردی شخصی فرو میکاهد و آن «پروبلماتیکای» عاشورا و حرکت سید الشهدا را به حاشیه میراند. شما این را قبول ندارد؟
قطعاً قبول ندارم، و برایش حرف دارم. یک نکته این است که باید معنای «شعر سیاسی» مشخص شود تا بحثمان انتزاعی نشود. من امروز اگر از شعر مرثیه حرف میزنم آیا این شعر مرثیه ذاتاً سیاسی است یا خیر؟ ظلمستیز است یا نه؟ چون من معتقدم که مرثیه یعنی تحریک کردن عاطفه مردم به نفع یک مظلوم تاریخی، قطعی و علی الاطلاق که کسی نمیتواند بگوید این مظلوم نبوده است.
اصلاً کل کربلا را کنار میگذارم و میگویم همه عناصری که کشته شدند بر مبنای یک نگاه تکفیری یک جرم سیاسی داشتند باید با آنها قتال میشد! حضرت علی اصغر (ع) را چه کار کنیم؟ یک مظلوم علیالاطلاق که سید الشهدا (ع) ایشان را روی دست بلند کردند؛ درست مانند منارهای که در شهر درست میکنند که پرتوی آفتاب اولین بار به آن میخورد! حضرت علی اصغر (ع) در تمام تاریخ دیده میشود و ایشان به عنوان یک مظلوم علیالاطلاق در کل تاریخ میدرخشد. آیا کسی هست که به این مظلوم حسی نداشته باشد؟ حالا! شاعر که دریای احساسات و عاطفه است.
از سوی دیگر ما در معارفمان داریم که دین، همهاش عاطفه است: «هَل الدّین إلا الحُبّ و البُغض؟» دین که غیر از حب و بغض نیست. به قول آن عالم اهل دل اساساً اشتباه کردند و گفتند اصول دین پنج تا است، اصول دین دو تا است: «حب» و «بغض»! مابقی فرعیاتی است که به این دو اصل اضافه میشود. دین عاطفه است، هنر هم سراپا عاطفه است و کل آن مکانیزم ذهن انسان که عقل نامیده میشود و تفکر و شعور را در بر میگیرد، این همه کار میکند تا در انتها به آن عاطفه برسد و خودش را در عاطفه نشان دهد.
شاعر اگر برای سیدالشهدا (ع) مرثیه میگوید آیا این غیر از این است که دارد یک جریان ظلمستیز مظلومگرا را دائماً گوشزد میکند؟ حالا شمای مخاطب آزاد هستید بروید با خودتان کلنجار بروید و ببیند در کدام جبهه هستید! بنابراین یکی از دیدگاهها این است که اصلاً مرثیه ذاتاً سیاسی است؛ این هم حرفی نیست که من بگویم، حرفی است که حضرت امام (ره) در سال ۵۸ فرمودند. وقتی بعد از پیروزی انقلاب یک عده آمدند گفتند مرثیه بس است دیگر، امروز دیگر نیاز نیست پرچم عزاداری و علم و زنجیر و… را در روز عاشورا بیرون بیاوریم؛ به جای این برویم راهپیمایی کنیم و «مرگ بر شوروی» و «مرگ بر آمریکا» و… امام (ره) فرمودند روضه و مرثیه ذاتاً سیاسی است و باید باشد.
خود من هم به این یقین رسیدهام، چون این را دیدهام. در مباحث و مجامع مختلف رفتیم نشستیم و به این نتیجه رسیدیم که کسی که در فضای تنفسی سیدالشهدا (ع) وارد میشود رگ و ریشه حقطلبی و ظلمستیزی در او زنده میشود و از آن طرف، همینکه پایش را از این فضا بیرون میگذارد عوارض دنیا دوباره گریبانش را میگیرد و دوباره منفعتطلبیها سراغش میآید و نمیگذارد حتی نفس بکشد! حالا اینکه چنین شخصی برای حقطلبی و عدالتطلبی باید کجا بایستد و چه بکند، قدم بعدی است.
کسی که در فضای تنفسی سیدالشهدا (ع) وارد میشود رگ و ریشه حقطلبی و ظلمستیزی در او زنده میشود و از آن طرف، همینکه پایش را از این فضا بیرون میگذارد عوارض دنیا دوباره گریبانش را میگیرد و دوباره منفعتطلبیها سراغش میآید و نمیگذارد حتی نفس بکشدپس به این نکته برسیم که اولاً خود مرثیه ذاتاً سیاسی است. در ادامه به این خواهیم رسید که محل تلاقی باید کجا باشد و کجا باید به شاعر حق بدهیم که وارد نمیشود و البته کجا به او حق ندهیم!
بحث دوم این است که ما امروز در این ۴۰ سال گذشته، بهاندازه تمام هزار سال گذشته که شعر آئینی گفته شده است، شعر گفتهایم. یعنی شما تمام تاریخ ادبیات ما قبل از این ۴۰ سال را بگردید، ببینید چقدر شعر موفق گفته شده است، بعد این ۴۰ سال را هم بگردید، میبینید که تعدادش اگر بیشتر نباشد، کمتر نیست. با این وجود باز هم وقتی به شعر مدح و مرثیه و توحید و… نگاه میکنید، هنوز در ابتدای راه هستیم! یعنی اگر تا حالا برای حضرت علی اکبر (ع) ۱۰ تا غزل گفتیم، باز وقتی غزل ۱۱ را شروع کنیم میشود زاویهای که هنوز گفته نشده را بازگو کرد. پس من به این شاعر حق میدهم که موضوعی برای گفتن داشته باشد و بگوید و زیاد هم بگوید. از طرفی من این شعر مرثیه را هم «مرثیه سیاه» نمیدانم، بلکه به نظر من کاملاً نورانی و جهتدهنده به جامعه مخاطب خودش است، ولی قبول دارم که یک لایه اولیه و پنهان است.
مطلب سوم این است که من بهعنوان شاعر و هنرمند - اگر بشود اسم من را شاعر و هنرمند گذاشت - میخواهم جهتی به شعر وارد کنم و حرف بزنم، باید از چه کسی بپرسم که میخواهم طبعم را جایی خرج کنم، کجا خرج کنم؟ آیا بهتر از اهل بیت (ع) سراغ دارید؟ یا کسانی که اهل بیت (ع) را بهتر از ما میشناسند؟ نداریم. حالا شما ببنید شعرایی که در ۲۵۰ سال زندگی ائمه (ع) شعر مرثیه گفتهاند و نزد اهل بیت بودهاند چگونه شعر گفتند؟ ببنید چند درصد اینها به این معنایی که ما میگویی «سیاسی»، شعر سیاسی گفتهاند؟! من از زمان اهل بیت (ع) شروع کردم زیرا در این زمان شاعران شیعی محضر اهل بیت میآمدند، و ائمه تحویلشان میگیرند و به آنها صله میدهند و…. چند درصد شعر اینها سیاسی است؟ و مثلاً در شعر مرثیه سیدالشهدا (ع) برای مثال شاعر بگوید که «ای متوکل خانهات ویران شود»؟ چند درصد اینطوری هستند؟
شاید اصلاً وجود نداشته باشد؛ اما علتش این است که معنایی که ما امروز از سیاست داریم، در آن زمان وجود نداشته است. به عبارتی این معنا از سیاست یک پدیده کاملاً مدرن است و شاید این قیاس، قیاس خوبی نباشد. چون امروز سیاست به افق همگانی و سراسری فهم ما از همه مسائل تبدیل شده است و این قطعاً در هزار سال پیش وجود نداشته است.
آفرین. پس منظور از شعر سیاسی تغییر کرده است. امروز هنرمند، هنرمندی است که نسبت به وقایع روزگار خودش بیتفاوت نباشد و باید حرف بزند و باید زبان مردم زمانه خودش باشد؛ چون اگر شما حرف مردم را نگویید، دیگران خواهند گفت و از شاعر به عنوان کسی که در خیمهگاه فطرت زندگی میکند و در بساط سیدالشهدا (ع) قلم میزند، انتظاری جز این نباید داشت. چون مغز و استخوان مکتب خدا، فطرت است و شاعر باید حرف مردم را که فطریترین حرفهاست بگوید! مثلاً ظلمستیزی در بطن مردم است و عدالتطلبی و غیره.
اما مسئله این است که شما در تاریخ ادبیات ما، در عرصه شعر آئینی اینطور چیزها را پیدا نمیکنید که مثلاً بخواهند در شعر مرثیه مضامین سیاسی روز را وارد کنند. پس یک زاویه دید این است ورود به این مضامین به نوعی انحراف از آن جریان اصیل شعر آئینی است. مثلاً میتوانیم به «محتشم کاشانی» بگوییم چرا شما اینطور شعر گفتید و مثلاً چرا در شعر مرثیه خودتان به گرفتاریهای مردم اشاره نکردید؟! چرا نگفتید شمر زمانت را بشناس! آیا ما میتوانیم گریبان محتشم را بگیریم؟ قطعاً نه! محتشم شمس الشعرا است، پدر شعر مذهبی است. من چه میتوانم به ایشان بگویم؟! جلوتر میآئیم، «عمان سامانی» چطور؟ همه اسمهایی که وقتی بزرگان ما به آنها میرسند ساکت و خاضع هستند. به عمان سامانی چه میتوانیم بگوییم؟ بزرگان دیگر هم همینطور، چند درصد شعرهای اینها سیاسی بوده است؟
عرض کردم، مسئله زمان امروز است؛ زمانی که تحولات جدید و دوران معاصر در آن ما را با یک گسست عجیب نسبت به گذشته مواجه کرده است. مرحوم محتشم کاشانی در زمان صفویه شعر میگوید و اساساً هنوز در چارچوب سنت نفس میکشد. سیاست شاکله جهان جدید را مال خود کرده و ما راهی جز ورود سیاسی به پدیدهها نداریم.
یک بخش قضیه هم همان است که در ابتدای کلام گفتم؛ اینکه امروز روزگاری است که مردم دچار ناامیدی هستند و یک خطر عظیمی وجود دارد که مردم نسبت به اهل بیت (ع) و به مکتب، به حقیقت آنچیزی که از انقلاب بیرون آمد و ما اینهمه شهید پایش دادیم که اگر صدها برابر این را بدهیم – به خاطر خود مکتب - باز عیبی ندارد، ناامید شوند!
میدانید ماجرا چیست؟ قبلاً گفتم که این ناامیدی به خیلی از هنرمندان و شاعران سرایت کرده است. این موضوع وجه دومی هم دارد؛ وجه دوم اینجاست که از مرحوم آیتالله کوهستانی (ره) که ولی خدا و اهل باطن بود میپرسند در دوره غیبت بدترین گرفتاری مردم چیست؟ جمله خیلی عجیبوغریبی میگویند. ایشان فرمودند بدترین نوع گرفتاری که مردم به آن مبتلا میشوند این است که نمیدانند تکلیفشان چیست!
اساساً غیبت امام زمان (عج) یعنی غیبت هدایت! و این یعنی فتنه، یعنی همه چیز گردوغبار گرفته است و ما ته ماجرا را نمیبینیم. به همین دلیل هر جا احساس کردیم، اینجا به حق نزدیک هستیم، وقتی جلو رفتیم دیدیم طرف با کاپشنش آمد و با کتوشلوارش رفت! آن یکی با شعارهای سوپردولوکس عدالتطلبانه آمد و امروز عجیبوغریبترین شعارهای لیبرالیستی را از او میشنویم! آن یکی با شعار توسعه آمد و همه را به فلاکت نشاند و رفت! همین آدمها آن ناامیدی را تعمیق کردند و ما نمیتوانیم این واقعیت را نادیده بگیرم. ماجرا فارغ از آن ناامیدی درونی شاعر، این است که من هنرمند از کدام حق باید دفاع کنم و به کدام باطل حمله کنم؟ در حالی که حق و باطل چنان درهمتنیده شده است که اگر بخواهم به سمت آن حق گرایش پیدا و از او دفاع کنم، در کنارش شش تا باطل وجود دارد که ناخواسته دارم از آنها هم دفاع میکنم! یا اگر بخواهم علیه باطلی حمله میکنم در کنارش دو تا حق هم وجود دارد که خیلی ملاحظه میخواهد.
هر جا احساس کردیم، اینجا به حق نزدیک هستیم، وقتی جلو رفتیم دیدیم طرف با کاپشنش آمد و با کتوشلوارش رفت! آن یکی با شعارهای سوپردولوکس عدالتطلبانه آمد و امروز عجیبوغریبترین شعارهای لیبرالیستی را از او میشنویم! آن یکی با شعار توسعه آمد و همه را به فلاکت نشاند و رفت!خلاصه اینکه نص روایات ما میگوید این وضعیت بلاتکلیفی در روزگار ما بیشتر میشود. البته من نمیخواهم بگویم که باید به سمت تقیه برویم و مثلاً موضع نهایی خودت را معلوم نکنیم، اصلاً نمیخواهم چنین چیزی را بگویم حرفم این است که واقعاً شاعر و هنرمند امروز باید از کدام حق دفاع کند و به کدام باطل حمله کند؟
من با عموم فرمایشان شما موافقم، ولی تصورم این است که اگر «بخواهیم» حق و باطل را تشخیص بدهیم، چندان هم کار سخت نیست. به عبارتی حق و باطل آنقدر هم در هم تنیده نیستند که نتوانیم آنها را از هم تشخیص بدیهم. لااقل در موارد متعددی این تشخیص ممکن بوده، ولی باز کسی موضعی نگرفته است! میخواهم بگویم گاهی شاعران دچار نوعی محافظهکاری هستند، چون اگر بخواهند موضع صریحی بگیرند ممکن است برخی از فضها و امکانات و مناسبات را از دست بدهند و به همین دلیل با خود میگویند «سرمان که در نمیکند»! مثلاً بسیاری از شاعران که برخی از آنها ادعای عدالتطلبی هم دارند، اگر بخواهند «همهی حق» را بگویند یا محافظهکاری را کاملاً کنار بگذارند، قطعاً باید قید دبیری فلان جشنواره و حضور در بهمان جلسه و هدایا و مناسبات رسانهای و غیره را بزنند!
کاملاً درست است، این قضیه وجود دارد!
حرفم این است که حتی در مواردی که تشخیص حق و باطل آسان است و صریحترین حقها در برابر باطلترین اباطیل قرار گرفته، کسی از آنها حرف نمیزند!
چرا اینطوری است؟ من میگویم دلیلش این است که همان دوستانی که مثلاً شعر عدالتطلبانه کم نگفتهاند و بارها از زبانشان شنیدهایم، موضعگیریهای ناصواب و جناحبازیهای عجیب و غریبی داشتهاند. به عبارت دیگر در موضوعات عدالتطلبانه با دیدگاه خودشان به حقی رسیدهاند و با صراحت حرفهایشان را زدندهاند، اما شائبههای زیادی در این کارشان وجود داشته است.
یعنی دم زدنشان از عدالت، کاملاً حقطلبانه نبوده است؟
آفرین! دقیقاً ماجرا همین است. طرف دارد حقطلبی میکند، اما این حقطلبیاش، حقطلبانه نیست. به عبارت دیگر آن حقی را که فرض گرفته، اشتباه است و خودش شائبه باطل دارد. یا مثلاً طرف دارد منفعتطلبانه، حقطلبی میکند!
دقیقاً چنین چیزی وجود دارد!
اصلاً ماجرا این است که این شعر «ظلمستیز» نیست، بلکه «ظالمستیز» است و دارد به ما میگوید «این ظالم» نباشد، «آن یکی ظالم» باشد.
حالا سوال من از شما این است که آیا میتوانید چند موضوع را به من بگویید که امروز نسبت حق و باطل در خصوص آنها کاملاً صریح و روشن است؟ به نوعی که اگر کسی در مورد این موضوع، موضعگیری آشکاری نکند یا عقلش مشکل دارد یا تعارف نداریم که، خودش هم طرفدار باطل است؟! فرض کنید من میخواهم در مورد «آمریکا» شعر بگویم، باورتان میشود که مخالف داریم؟! از طرف کسانی که جاهل هم نیستند؛ موضوع را میدانند، اما دو، دو تا چهار تا میکنند و میگویند شما هم دارید قضیه ظالمستیزی را پیش میبرید، نه ظلمستیزی! یعنی میگویند شما بین دو ظالم طرفداری این را علیه آن یکی میکنید، والا این دو با هم فرقی نمیکنند! خب من شاعر چه کنم؟ برای آمریکا شعر بگویم یا نه؟
اگر اینطور است که پس باید همه منفعل باشیم و حرفی نزنیم؟!
بگذارید از یک جنبه دیگر مسئله را بررسی کنیم؛ آیا بنده بهعنوان شاعر یا هنرمند اجازه دارم چیزی را که به آن رسیدهام بگویم یا نه؟
بله، اجازه دارید!
فرض کنید من به این معنا رسیدهام که فلان جناح، حق است! از اینکه مبتذلتر نداریم. اما شما فرض کنید من به این یقین پیدا کردهام که این جناح که خیلی شعارهای سوپردولوکس انقلابی میدهد خوب است و حق با این جناح است و جناح مقابل اینها بد هستند و میخواهم علیه اینها حرف بزنم! وقتی همین اشعار هم گفته میشود باز محکوم میشوند به محافظهکاری و حناحیبازی و…. در حقیقت چنین اتفاقی دارد میافتد.
من حرفم این است که آنجاهایی که حق و باطل صریح است و هیچ احد الناسی نمیتواند شک بکند خیلی محدود هستند. چون ما همواره به چیزی که خودمان به آن رسیدهایم را حق میدانیم. و الا آن مفاهیمی که صراحتاً حق بودنشان آشکار است، خیلی محدود است.
ببنید من از اول بحث به آن گرفتاری و آن ناامیدی اشاره کردم و توضیح دادم که یک مدلش این است که چون شاعر از این حرفها ناامید است، وارد این حوزه نمیشود. همچنین گفتم که یک عده هم وارد نمیشوند، چون محافظهکار هستند. یک عده دیگر وارد نمیشوند، چون منفعتطلب هستند و اینها کلاً میگویند سرم درد نمیکند که شعر سیاسی بگویم، شعری به نفع مردم و احقاق حقشان بگویم، سرم درد نمیکند که زبان مردم بشوم. اگر وارد این فضا نشوم هر جا بروم احترامم حفظ شده است و صله میگیرم و کتابم چاپ میشود و در تمام کتابخانهها و کتابفروشیها پخش میشود و…. طبیعتاً یک عده هم هستند که شعر سیاسی نمیگویند، چون هنوز به نتیجه نرسیدهاند، یعنی هنوز دارند استخاره میکنند خیر، شر، خوب و بد. من میگویم همه اینها هستند و مراتبی دارند. ولی باز تاکید میکند آن مفاهیم، موضوعات و مصادیقی که صراحتاً حق بودنشان آشکار است، خیلی محدود است و اتفاقاً آنجایی که این مفاهیم و مصادیق محدود، آشکار و فاش و بارز بوده، تقریباً اغلب شاعران حرف زدهاند و شعر گفته شده است. مثلاً مدافعان حرم چطور است؟ البته یک عده از مردم که نمیتوانند بپذیرند و ذهنشان مقاومت میکرد. مثلاً یک عده مردم این کار را دخالت میدانستند، اما بعدها که جلو رفتیم و عمق قضیه باز شد فهمیدند قصه از چه قرار بوده است. البته عدهای هستند که هنوز هم که هنوز است با این موضوع مشکل دارند و راستش آدم گاهی به عقلشان شک میکند.
مثال بهتر شاید فلسطین و موضوع انتفاضه باشد!
بله. من حرفم این است که ما چند تا موضوع با این ویژگیها داریم؟ آنجایی که موضوع صریح و آشکار است و کسی حرف و حدیثی با آن ندارد، همه شعر گفتند. یعنی شما در هر هیئتی بروید تا دلتان بخواهد شعرهایی با این موضوعات در مجالس خوانده میشود. بنابراین این را از شما قبول نمیکنم که در مجالس اهل بیت (ع) گفته نمیشود یا خوانده نمیشود، چون من بهعنوان شاهد حی و حاضر در مجالس، اینطرف و آنطرف دارم میبینم که گفته و خوانده میشود. حالا ممکن است بگویید خوب گفته نمیشود؟ بله، این را میپذیرم.
بنابراین نظر من این است که در جاهایی که صریح و آشکار و مشخص است، حرف میزنند ولی در جاهایی که آشکار نیست، میایستند و شاید سکوت میکنند. از این نظر، من به اینها حق میدهم. چون در دوره ما که حمار را رنگ میکنند و جای قناری به ما میفروشند، در این دوره وقتی هنوز کاملاً مشخص و بارز نیست، بهتر است سکوت کنیم! یا مثلاً در عصر اختناق اطلاعاتی که رسماً رسانهها دارند مردم را ترور اطلاعاتی میکنند و برای مردم دین درست میکنند، من نمیپذیرم که شما بگویید حق کاملاً آشکار است. عموم آن کسانی هم که این شعرها را میگویند و میخوانند و ممکن است ما بگوییم اینها جناحی و منفعتطلبانه و… ورود کردهاند، باورمندانه این حرفها را میزنند. واقعیتش این است که اینها به این تشخیص از حق و باطل رسیدهاند و باورمند این قضیه هستند. حالا ممکن است بعدها بفهمد که در طرفداری از فلان شخص یا فلان جناح کلاه سرش رفته، ولی در حال حاضر باورمندانه به این قضیه میپردازد که نمونههای این موضوع را هم داشتهایم.
در دوره ما که حمار را رنگ میکنند و جای قناری به ما میفروشند، در این دوره وقتی هنوز کاملاً مشخص و بارز نیست، بهتر است سکوت کنیم! یا مثلاً در عصر اختناق اطلاعاتی که رسماً رسانهها دارند مردم را ترور اطلاعاتی میکنند و برای مردم دین درست میکنند، من نمیپذیرم که شما بگویید حق کاملاً آشکار استیک مسئله مهم در این وضعیت این است که ما در حال یک تجربه تاریخی هستیم. داریم تجربه میکنیم تا سرمان کلاه نرود. امروز قطعاً همان دوستانمان که آن موقع اینقدر در موضعگیریهای سیاسی و اجتماعی فاش بودند، امروز دیگر اینطور فاش حرف نمیزنند. دیگر به راحتی حق را علنی به کسی نمیدهند، یعنی آنها هم دارند محتاط میشوند. آنها هم آرامآرام متوجه میشوند که به این راحتی نیست. چون تجربه ثابت کرده است که ما باید عمیقتر شعر بگوییم و دقیقتر حرف بزنیم. اگر میخواهیم از حق حرف بزنیم، آنقدر عمیق باشد که نتوان آن را شعارزده خواند! همان شعارزدگیهایی که ابتدای صحبتم اشاره کردم و گفتم منجر به ناامیدی میشود. باید طوری از حق حرف بزنیم که باعث ناامیدی بیشتر مردم نشود. باید عمیق و دقیق شویم تا مصداق را اشتباه نگیریم، به تعبیر اهل بیت (ع) که حق را بشناس، تا اهل حق را بشناسید. وقتی این اتفاق بیفتد دیگر یکمقدار بیزمانتر و بیمکانتر شعر خواهیم گفت. چیزی که البته من با آن مشکل دارم!
با شعر بیزمان و بیمکان مشکل دارید؟ از چه منظر؟
بله. من میگویم شاعر وظیفه دارد. من قائل به هنر متعهد هستم؛ متعهد نسبت به مکتب، مردم و زمانه. قرار است چند سالی در این روزگارمان زندگی کنیم و امتحانات الهی از ما در همین روزگارمان صورت میگیرد. اگر موضعم را در همین روزگارم نشان ندهم و طرفداری از حق نکنم، باید پاسخگو باشم. من فکر میکنم هیچ تفاوتی بین منِ احمد بابایی و فردی که در زمان حضرت سیدالشهدا (ع) در سال ۶۱ هجری حضور داشته، در مقام امتحان، وجود ندارد. من هم همان امتحان را خواهم شد. من هم اگر بهشتی یا جهنمی بشوم با همین امتحان است. یعنی کیفیت امتحان قطعاً تفاوتی با آن نخواهد کرد، وگرنه اینکه ظلم از ناحیه حق است! من هم باید موضع خودم را مشخص کنم و نمیتوانم از زیر بار موضعگیری فرار کنم. اینکه من حق را درست نمیشناسم، توجیه نمیشود؛ برو حق را درست بشناس! آنجایی که باید تقیه کنم، معلوم است و شاخصه دارد، اما حق منفعتطلبی ندارم. آنجایی که وظیفه من عمیق بودن است مشخص است، اما حق محافظهکاری و حق سکوت ندارم. حق ندارم ساکت بمانم تا ببینیم چه میشود، بعد موضعگیری کنم! مردم ما خیلی وقتها بابت یک سروده ما، حق را به راحتی تشخیص میدهند. آن «أین عمار» که امیرالمؤمنین (ع) گفته، هنوز هم وجود دارد. همین امروز هم باید بتوانم وظیفه خودم را نسبت به ولایت امیرالمؤمنین (ع) انجام دهم.
مسئله من هم همین است؛ اینکه شاعر هیئت بیموضع نباشد! اما سوالی که اینجا طرح میشود این است که احمد بابایی چطور خود را از آن فضای عدم تشخیص میان حق و باطل، جناحیبازی و منفعتطلبی دور نگه میدارد؟ آیا تکنیک خاصی وجود دارد که طبق آن مثلاً باید یکی به میخ زد یکی به نعل؟ یا اینکه طبق آنچه بسیاری که از بیرون به قضیه نگاه میکنند شما سوپاپ اطمینان هستید و هر چه هم بگویید با شما کاری ندارند و اصلاً خوششان میآید که شما انتقاد کنید تا بگویند ببنید چقدر فضا باز است و…؟
قطعاً منفعتطلبی و اشتباه در فهم موضوعات در من هم وجود دارد و اصلاً ابایی ندارم در نقد مفهومی قرار بگیرم و کسی به من بگوید اینجا اشتباه است. گاهی اوقات نگفتن یک موضوع کارکرد بدتری دارد. من حرف خودم را میزنم. میگویم این جایگاهی است که شاعر باید قرار بگیرد، تا به او هم جرئت، هم زبان و گستاخی گفتن برخی حرفها را بدهند.
اما مسئله اصلی این است که وقتی پشت من به سیدالشهدا (ع) گرم است. جور دیگر حرف میزنم. من به این معنا رسیدهام، حماسیترین نمونه و الگوی ذهنی که مکتب اسلام و شیعه معرفی کرده، حضرت سیدالشهدا (ع) است. ماجرا این است برای ما یک الگو برای تمام تاریخ معرفی کردهاند و خدا خودش تعهد کرده که تا آخرش، یعنی تا روز قیامت این را نگه میدارد و این قرار است مابقی چیزهای نگه دارد؛ بدینترتیب هر چه هست بعد از سیدالشهدا تعریف میشود. به این دلیل بود که امام (ره) میفرمود تکلیف ما را سیدالشهدا (ع) معرفی روشن کرده است.
ماجرای تفاوت یکی مثل من و دوستانی که مثل من فکر میکنند، با دیگران در همین است؛ تنفس ذهنی ما در هیئت و بساط سیدالشهدا (ع) بوده و تفاوت ما با دیگران این است ما به همه چیز، بعد از سیدالشهدا (ع) نگاه میکنیم؛ ما میگوییم سیدالشهدا (ع) تکلیف همه را معلوم کرده و ته ماجرا شهادت است. ما از مفاهیم و فضایلی در مکتب عاشورا حرف میزنیم که در این مکتب هیچ شأنی از این بالاتر نیست، همه پایین هستند. شاعر شیعی عاشورایی باید از افقی نگاه کند که از هیچ چیز نترسد، چون ما در تاریخ انتهای این راه را رفتیم و برگشتیم. ما اصل را ولایت و حقانیت ولایت امیرالمؤمنین (ع) و مکتب سیدالشهدا (ع) میدانیم و نگاهمان به هنر و مردم هم همین است، همان حرفی که حضرت روحالله گفته و من به این اعتقاد دارم که در مورد شهدا فرمود «شهادت هنر مردان خداست».
این رمز آن تفاوت شاعر شیعی با دیگران است و اگر این رمز وجود نداشته باشد، اصلاً هنر نیست. معلوم است در مهندسی فکری حضرت امام (ره) هنر یک معنای خاص دارد و ایشان همینطور از سر تفنن یک چیزی نگفته که وزن جمله درست درباید! خیر. معلوم است که فکری پشت سر قضیه است. آن فکر هم این است که کاری که شهدا کردند این بود که برای اثبات حقانیت یک مکتب از جان، مال و همه آرزوهای خودشان گذشتند و حتی اگر لازم بود از آبروی خود میگذشتند. هنر همین است هنر یعنی خودت، نفست، آبرویت و همه را تحت اختیار ولی مطلق بدانی و به راحتی از اینها در آن راه بگذری. کسی که معنای هنر را این نداند، جور دیگری با آن تا میکند.
ما میگوییم هنر این است که شما خودت را فدای ولیات کنی و بار معشوقت را بکشی. معشوقت کیست؟ معشوقت به تو میگوید «مردم عیال الله هستند»، خانواده خدا هستند، تو برو و بار مردم را بکش! برو کفش مردم را جفت کن، برو آه مردم را به گوش بالادستیهای اشراف و متکبر برسان. اگر توانستی باید شعرت سیلی بزند، ولو اینکه روز و روزگاری گریبانت را بگیرند و بگویند این «شعر» نیست، «بیانیه» است! باشد، بیانیه باشد. روز و روزگاری است که من زیرخاکم و باید پاسخگوی بیانیهام باشم و شما هم پاسخگوی شعرتان باشید.
چون مسئله این است که ما از هنر، دانشگاه و حتی از حوزه، به سیدالشهدا (ع) نرسیدیم، بلکه میخواهیم از سیدالشهدا (ع) به هنر، دانشگاه، حوزه و شعر برسیم. ما اعتقاد داریم به همه چیز بعد از سیدالشهدا (ع) میرسیم. سیدالشهدا تکلیف را معلوم کرد و رفت و ثابت کرد که کسی در این عالم نمیتواند نفس بکشد، مگر به اذن ولی و به خاطر ولی و در مکتب ولی.
ما از هنر، دانشگاه و حتی از حوزه، به سیدالشهدا (ع) نرسیدیم، بلکه میخواهیم از سیدالشهدا (ع) به هنر، دانشگاه، حوزه و شعر برسیم. ما اعتقاد داریم به همه چیز بعد از سیدالشهدا (ع) میرسیم. سیدالشهدا تکلیف را معلوم کرد و رفت و ثابت کرد که کسی در این عالم نمیتواند نفس بکشد، مگر به اذن ولی و به خاطر ولی و در مکتب ولیزنده باشید! به عنوان آخرین سوال میخواهم بپرسم با توجه به شرایط اقتصادی امروز و رسانهای شدن بسیاری از فسادها و جوی که از عدالتطلبی در کشور ایجاد شده است و بسیاری از چهرههای شاخص که بازداشت یا متهم شدهاند و فضای ذهنی نیروهای انقلابی را تا حد زیادی مغشوش کرده است، فکر میکنید امسال در هیئتها، چه بازخوردهای حقطلبانه و عدالتطلبانه زیاد شود و واکنشها نسبت به مسائل روز پررنگ شود؟
من نگاه خودم را میگویم؛ واقعیت قضیه از نظر من این است که جریانهای مذهبی و هیئتها متأسفانه جلوههای ظاهری خوبی ندارند. همان گرفتاری که اشاره کردم وجود دارد و سیاستزدگی تأثیراتش را در هیئتداریهای ما گذاشته است. نمیگویم هیئتها، بلکه میگویم در نوع «هیئتداری» های ما. واقعیت قضیه آسیبشناسی در هیئتداری است و من سعی میکنم مدام این را از هیئتها جدا کنم. یکی از مهمترین آسیبهای هیئتداری امروز ما بانیها بودهاند، ولی هیچوقت کسی از اینها حرف نمیزند.
موضوعات سیاسی، جناحهای سیاسی، سیاستزدگی در هیئتهای ما، مخصوصاً هیئتهایی که الگو قرار میگیرند، متأسفانه تأثیرات منفی گذاشته است. این سکوتی که گاهی اوقات شما در هیئتها میبینید، بابت این است که هیئتهای الگو حرف نمیزنند، چون دچار گرفتاری هستند و دامن خود اینها را هم کپکهایی گرفته است؛ آنها سکوت میکنند، هیئتهای دیگر هم به تبعیت از آنها سکوت میکنند. این واقعیت است که چون الگوهای ذهنی هیئتهای کوچکتر و دستدوم، هیئتهای بالادستی است و از قضا در آنها هم ما خیلی ایراد داریم، این مسئله سکوت و حرف نزدند عمومیت پیدا میکند.
متأسفانه چنین چیزهایی از «سر» فاسد میشود نه از «دم». متأسفانه وقتی آن آسیبشناسان میآیند حرف میزنند در مورد چیزهایی حرف میزنند که در لایههای پایینتر قرار دارد و به لایههای بالاتر کاری ندارند؛ نهایتاً میگویند مداحان سیاسی، پادشاه شدهاند، یا امپراطور هستند و… یا مثلاً میگویند اینها پول زیاد میگیرند و.... درحالیکه لایههای پنهانتری وجود دارد که گفته نمیشود.
به هر حال حرفم این است که در هیئتداریهای ما مشکلاتی وجود دارد که متأسفانه نمیگذارد این شفافیت عدالتطلبانه بروز پیدا کند و مثلاً نمیشود گریبان واعظ و مداح و شاعر را در هیئتها گرفت که شما چرا الآن هم حرف نمیزنید؟ الآن که وقتش است! اصلاً «دودمه» بگویید برای موضوعات عدالتطلبانه و همه سینه بزنیم! این اتفاق نمیافتد، چون ما مردم را جوری تربیت میکنیم که پشت سر ما بیایند؛ ما داریم «آقاجان» تربیت میکنیم، خودمان «آقاجان» هستیم و دیگران مرید و دوست داریم مریدها بیایند دور و اطراف ما را بگیرند!