به نقل از سایت اخبار انقلاب و دفاع مقدس : خبرگزاری مهر- گروه فرهنگ: سابقه پر اهمیت حسن بنیانیان به عنوان رئیس حوزه هنری سازمان تبلیغات و فرهنگ اسلامی، یکی از استراتژیکترین مراکز فرهنگی هنری نظام جمهوری اسلامی که نقش برجستهای در تحولات دهههای بعد از انقلاب داشته است برای گفتگو با او درباره محافظهکاری و ناکارآمدی حاصل از آن در سیستم فرهنگی کشور کافی است. اما نام حسن بنیانیان با چیزی به نام «مهندسی فرهنگی» نیز گره خورده است. یکی از بزرگترین استراتژیهای فرهنگی جامع ایران بعد از انقلاب. حسن بنیانیان سالها درباره مدیریت فرهنگی کار کرده است و پژوهش انجام داده است و کتاب نوشته است و در شورای عالی انقلاب فرهنگی به تحول فرهنگی در ایران اندیشیده است و حالا به نظر میرسد به موضع مشخصی درباره مدیریت فرهنگی در ایران رسیده است و این همان چیزی است که بنیانیان در گفتگو با مهر از آن سخن میگوید. این بخش دوم مصاحبه با او و چهل دومین شماره پرونده «علیه محافظهکاری در سال چهلم» است.
با وجود وضعیتی که تا اینجا توصیف کردید، تصور میکنم نقش و کارکرد نخبگان و دانشگاهیان و فعالانی که از تربیت فرهنگی خوبی برخوردارند میتواند شدیداً مهم باشد. نقش این نهادها را چطور ارزیابی میکنید؟
به طور کلی معتقدم کارکرد دانشگاههای ما چیزی جز تخریب باورهای دینی و انقلابی نیست! مگر استثناهایی مانند برخی مدارس و دانشگاههای خاصی که بچههای مذهبی را میپذیرند اساتید مذهبی را دعوت میکنند و در محتوای درسیشان حساسیتهایی را رعایت میکنند. بقیه دانشگاهها کارکردشان تخریب دین و آموزههای دینی و ارزشی است. اگر به بطن این دانشگاهها بروید، میبینید بچههای مهندسی کمتر بیدین میشوند، بعدش بچههای پزشکی کمتر بیدین میشوند و میبینید بیشترین بیدینی مربوط به بچههای علوم انسانی است و در سطح شدیدترش حدش بچههایی هستند که به رشته هنر میروند! یعنی همین کسانی که باید بیایند فرهنگ جامعه را اصلاح کنند و فعالان و نخبگان فرهنگی از دل اینها بیرون بیاید، کسانی هستند که نظام دانشگاهی فشل ما آنها را کاملا بیدین و بیاعتقاد میکند؛ یعنی به اینها مدرک دکتری میدهیم و موقعیت اجتماعیشان را بالا میبریم و به جامعه میفرستیم. به نظرتا از این قشر چه بیرون میآید؟ تازه کارکرد اینها غیر از کارکرد ماهوارهها و فضای مجازی رسانهه و... است.
به شخصه وقتی بعد از چهل سال به این وضعیت در جمهوری اسلامی فکر میکنم، تنها توجیهی که به ذهنم میرسد وجود یک نوع محافظهکاری است که در سطوح مختلف و گرایشهای متنوعی تلاش میکند آنچه هست را حفظ کند و از روحیه انقلابی و آرمانخواهانهای که بر مبنای آن باید تحولات مداومی را در جریان انقلاب اسلامی پیگیری میکردیم، دور شود. یعنی در حالی که رهبر انقلاب از محافظهکاری با عنوان «قتلگاه نظام» یاد کردهاند ما با ساختار و سوژهایی مواجه هستیم که به خاطر منفعطلبی فردی و جناحی به تثبیت وضعیت موجود دامن میزنند. خواه اینها محافظهکاران دست راستی و لیبرالمنشی باشند که همواره چشم به نظام جهانی و غرب دارند و خواه اصطلاحا انقلابیون قدیمی و کهنهکاری که از آرمانهایشان دست کشیده و صرفا به دنبال حفظ شرایط مطلوب خود و جریان موافق با خود هستند. نظر شما در خصوص این محافظهکاری چیست؟
اصل اینکه ما محافظهکار شدیم را هم پذیرفتهام و هم در این صحبتها تا حدی عواملش را هم برای شما توضیح دادم. گفتم بخشی از آن در ذات به قدرت رسیدن است؛ یعنی شما تا به قدرت نرسیدید میخواهید با یک رویکرد انقلابی ساختارها را تخریب کنید، ولی تا به قدرت میرسید، میخواهید این قدرت را برای خود حفظ کنید. وقتی هم میخواهید موقعیت را حفظ کنید، میآیید سبک و سنگین میکنید تا ببینید چه ارزشهایی را باید جاری کنید که محور و برآیند آن ارزشها، ماندن و قدرتمند بودن خودتان است. همچنین حساب و کتاب میکنید تا دریابید از کنار چه ارزشهایی باید رد شوید و نادیده بگیرید.
مثلاً شما مدیر یک کارخانه هستید و به ذهنتان میرسد که اگر این کارگران نماز بخوانند و اهل حرام و حلال باشند، به نفعتان است؛ میروید یک روحانی میآورید تا اینها را نمازخوان کند. بعد از مدتی این روحانی برای شما و کارگران کارخانه نهجالبلاغه میخواند و میگوید شما مسئول زندگی این کارگران هم هستید و باید حرفهایشان را گوش کنید، اینها برادران شما هستند و باید از شما مطالبه کنند و... . بعد روابط عمومی کارخانه میآید به شما میگوید حاجآقا این آخوند دارد اینجا را به هم میریزد، دارد چیزهایی به اینها میگوید که باعث اعتراض و اعتصاب میشود و... . کارگران گفتهاند چرا اتاق رئیس باید ۳ تا منشی داشته باشد؟ چرا ناهار مدیرعامل متفاوت از ناهار ماست؟ و...
میپرسد چرا اینطور شده؟ میگویند این آخوند مدام از حضرت علی(ع) و نهج البلاغه حرف میزد این کارگران هم در ذهنشان شما را با رفتار حضرت علی(ع) در این سازمان تطبیق میدهند و توقعاتشان بالا رفته است. بعد هم به این نتیجه میرسند که این حاج آقا را عوض کنند و میروند یک روحانی پیرمرد پیدا میکنند که کاری به نهجالبلاغه و سیره عملی حضرت علی(ع) نداشته باشد.
شما تا به قدرت نرسیدید میخواهید با یک رویکرد انقلابی ساختارها را تخریب کنید، ولی تا به قدرت میرسید، میخواهید این قدرت را برای خود حفظ کنید. وقتی هم میخواهید موقعیت را حفظ کنید، میآیید سبک و سنگین میکنید تا ببینید چه ارزشهایی را باید جاری کنید که محور و برآیند آن ارزشها، ماندن و قدرتمند بودن خودتان است. همچنین حساب و کتاب میکنید تا دریابید از کنار چه ارزشهایی باید رد شوید و نادیده بگیرید.
این مثال کوچک را زدم که بگویم وقتی ما به قدرت میرسیم این خطر ما را تهدید میکند که حتی در ترویج آموزههای دینی هم گزینشی عمل کنیم و ببینیم کدام مباحث و مفاهیم دینی میتواند ما را ماندگار کند! میآییم فقط همانها را ترویج میکنیم. اینگونه زیبایی و جذابیت دین از دست میرود و کسی نمیتواند تاثیر دین را در جامعه و شهر و سبک زندگیاش ببیند. در این شرایط گرایشهای دینی مردم شروع به تضعیف شدن میکند و چون به آنها تحلیل ارائه نمیدهید، میگوید نکند این آموزههای غربی و مکاتب دنیایی و انسانی غرب بهتر باشد، چون زندگی آنها خیلی روبهراه است! بدین ترتیب وفتی اینها را برای مردم نمیگوییم طبیعی است که مردم هم مدام غر بزنند که این حکومت مسئلهدار و کل سیستم فاسد است.
بخش پایانی گفتوگو را به طرح مسائل ایجابی و راه حلها اختصاص دهیم. با وجود این وضعیت فکر میکنید راه چاره اساسی ما برای بیرون رفتن از این وضعیت چیست؟
بله، آسیبشناسی درونی از نوع دینداریمان کردیم؛ ولی من همچنان معتقدم که اسلام ذخیرهای است که بخش کوچکی از آن کج شده است و باید حوزههای علمیه ما و بقیه اندیشمندان ما که در دانشگاهها هستند، سراغ این ذخیره بروند و راه حل را از همینجا استخراج کنند.
مسئله بعدی همان است که پیشتر هم گفتم؛ باید یک اتفاقاتی در خصوص نظام انتخاباتی ما صورت بگیرد و ما آن را به شیوه درستی اصلاح کنیم. نظام انتخاباتی ما باید طوری برود که آدمهای سالم و شریف و غیرمنفعتطلب هم احتمال رأی آوردن داشته باشند. اگر این اتفاق بیفتد ممکن است نسل تازهای خود را کاندید کنند که بتوانند ساختارها را تا حد زیادی اصلاح کنند.
از طرف دیگر باید یک اتفاقاتی در مجلس بیفتد و شفافیتی از جهت رأی دادن و اظهارنظرها در مقابل مردم ایجاد شود. ممکن است واقعاً به این جمعبندی برسیم که باید نهادسازی کنیم و حزب راه بیندازیم و... عیبی ندارد. شاید بدون حزب نتوانیم مردمسالاری درست کنیم، چه ایرادی دارد؟ گرچه در کشورهای جهان سوم تا حزب درست میشود به جای اینکه بیایند با آگاهی و کارکرد مثبت دانهدانه آدمها را بخرند، میآیند آدمهای اصلی حزب را با پول و وعده مقام میخرند و بقیه هم دنبال آنها میروند! کشوری مانند ایران این مشکل را دارد و ما به این راحتی نمیتوانیم حزب راه بیندازیم. چون خودمان هم به نوعی استبدادزده هستیم و مثلا به بهانه مشارکت دادن مردن، حزب راه میاندازیم، ولی وقتی انتخابمان کردند، خودمان محور میشویم! این مصیبت وجود دارد که در کشور ما حزب راه نمیافتد.
![](https://media.mehrnews.com/d/2019/02/17/4/3049474.jpg)
ولی به هر حال باید این اتفاق اصلاحی در نظام انتخاباتی و پارلمانی ما بیفتد و اگر راهکار آن تشکیل حزب است، با در نظرگیری مناسباتی که عرض کردم شاید بهتر باشد این کار را انجام دهیم. چون تخصص من در حوزه علوم سیاسی نیست، نمیتوانم به طور دقیق اظهارنظر کنم. اما مسئله این است که از شکل کنونی نظام ساختاری دولت و مجلس، یک هرم مدیریتی سالم برای کشور درنمیآید تا از طریق نظارت مجلس، سیستمها و ساختارها شروع کنند به سالمسازی خود.
بحث بعدی این است که ما باید بهطورجدی برای مقوله فرهنگ، فضاسازی جدیدی کنیم که تا حد زیادی مبتنی بر نقد فرهنگی عمومی باشد. یک اشتباه فرهنگی ما که باید در تاریخ ثبت شود این است که ما برای اینکه بتوانیم ریشه شاه را بکنیم، در همه تحلیلهایمان از قبل انقلاب تا زمان وقوع انقلاب و از آن روز تا همین امروز، همه معضلات را به شخص شاه گره میزنیم؛ البته واقعاً هم شخص شاه پهلوی منشأ فساد بود، ولی در نظر بگیرید که همین بدنه فرهنگی جامعه بود که شاه توانست ۵۰ سال دوام بیاورد؛ یعنی همین روحیه استبدادطلبی بود که رضاشاه و محمدرضاشاه را تثبیت میکرد. همین امروز هم مگر نمیگویند ما آدمی مثل رضاشاه میخواهیم که نانوا را در تنور انداخت!؟ این همان روح استبدادطلبی ماست که میگوییم یک کسی بیاید تا من بتوانم زندگی خودم را بکنم و او مسئولیت امنیت و اداره امور را بر عهده بگیرد! اینها معضلات فرهنگی است که همچنان استمرار دارد.
این پدیده که ما همهچیز را در شاه خلاصه کردیم، امروز بازخوردش دارد بیرون میزند و باعث شده هر جا حرف اقتصاد نابسامان میشود ذهن مردم به سمت فساد، آن هم در رأس هرم مدیریت کشور برود. بگذارید یک خاطره شخصی برایتان بگویم؛ یک روز همسرم گفت موقع برگشتن به خانه نان بگیر. ما هم معمولا مانند بقیه مسئولان میرویم ۱۰ تا نان سنگک میگیریم و در فریزر میگذاریم و یواشیواش میخوریم. در صف چندتاییها ایستاده بودم صفی هم برای نان یکدانهای بود. یک خانم بدحجابی آمد و در صف یکدانهای نان گرفت، اما نصف نانی که به او رسید نپخته بود و سرش هم سوخته بود. این خانم شروع کرد به اعتراض کردن و نگاهی هم به صف ما کرد و چشمش به من افتاد که کمی ریش داشتم و قیافهام شبیه آدمهای حزباللهی بود. رو به من گفت گند زدید در این کشور! یکدفعه همه اینهایی که در صف بودند برگشتند به من نگاه کردند اتگار با خود میگفتند که این آدم کیست در کشور گند زده است! من گفتم درست است ما در این کشور گند زدهایم، ولی لااقل شما یک فحش هم به این شاطر بده، چون تقصیر او بوده که نان شما نصفش نپخته است! این شاطر باید نان را میگرداند و نگرداند و به شما داد!
این پدیده که ما همهچیز را در شاه خلاصه کردیم، امروز بازخوردش دارد بیرون میزند و باعث شده هر جا حرف اقتصاد نابسامان میشود ذهن مردم به سمت فساد، آن هم در رأس هرم مدیریت کشور برود.
یکمرتبه مردمی که در صف بودند شروع کردند به خندیدن و این خانم هم هل شد و عذرخواهی کرد و تندتند رفت. مردم به من گفتند خوب حالش را گرفتید، ماشاالله به شما اصفهانیها! من گفتم این مشکل همه ما است، به جای اینکه یک لحظه عقلمان را به کار بیندازیم و ببینیم مشکلی که این نان داشت، تقصیر چه کسی بوده و انتقاد را مستقیم به او بکند، همیشه به دنبال آن هستیم که کلیت مدیرت کلان مملکت را دچار ضعف بدانیم و بگوییم گند زدهاند به مملکت. درست است که منظور این خانم آن است که باید یک سیستم نظارتی وجود داشته باشد که نان خوب به دست مردم برسد، ولی این هم باید در نظر گرفت که ما هم نباید مسئولیت خودمان را فراموش کنیم.
این به نظر من مشکل عمومی کشور است که همه در حوزه کاری خودشان بخشی از مسئولیتها را انجام نمیدهند، یا حتی فسادهایی دارند، اما همزمان فسادهای بزرگتر را تحلیل میکنند و میگویند مسئولان و نهادها مقصرند. با این شیوه هم فساد خودشان ادامه پیدا میکند و بزرگتر میشود و فساد کل مملکت. چون همینها بالاتر هم میروند میشوند همان آدمهای فاسدی که فسادهای کلان را مرتکب میشوند.
همین امروز کارمندان زیادی هستند که گاهی در حد یکی، دو میلیون رشوه میگیرند تا کاری را راه بیندازند. در این شرایط وقتی شما در صفحه اول روزنامه تیتر میزنید که فلان آقا ۳ مقابلش ۱۲ تا صفر، اختلاس کرده است و مردم میفهمند که این مقدار در کشور دزدی شده است، آن کارمند احساس میکند که چه آدم ایثارگری است و چقدر ارزان تمام میکند که رشوه ۱ میلیونی میگیرد! یعنی وجدانش آرام میشود و با خود میگوید من کار زیاد بدی هم نمیکنم؛ وقتی اینمقدار پول در کشور دزدیده میشود پس من خیلی آدم فداکاری هستم. یک مرتبه فساد در کشور اوج میگیرد و این نشان از ضعف تحلیل رسانهها و قوه قضائیه ما است. وقتی یک فساد را کشف میکنید، ظرف ۲، ۳ ماه باید تکلیفش در افکار عمومی روشن شود، نه اینکه فسادهای بزرگ را مدام بگویید و مردم بگویند این چه شد، آن چه شد و همچنان تکلیفشان نامشخص بماند. اینها باید مجازات شوند و پولها باید برگردانده شود، ولی چون مسئولان به لحاظ دارا بودن همان روح استبدادی که در طول تاریخ و از زمان پهلوی در ما مانده، هنوز مردم را مهم نمیبینند، بهعنوان مسئول قوه قضائیه یا فلان دادگاه و نهادنظارتی میگوییم، مردم چه کار دارند، بدانند؟ ما باید بدانیم که میدانیم! بسیاری از این پروندهها حتی رسیدگی شده و پول بیتالمال هم برگشت داده شده، ولی هنوز مردم را به رسمیت نشناختیم که به آنها اعلام کنیم. علیرغم اینکه رهبری مدام تذکر میدهد، این اتفاق نمیافتد.
باقی وزرا و مسئولان هم همینطور هستند؛ همینکه نخبگان اطراف خودشان را توجیه کنند احساس میکند که مسئولیتشان تمام شده است. مجموع اینها موجب میشود که شما نه در جاریسازی دین در اخلاق و رفتار جامعه تلاش کنید و نه در فرهنگ تخصصی که عامل پیشرفت کشور میشود، کار جدی کنید که مثل کشورهای غربی هر فسادی اتفاق میافتد به آدمها یاد بدهند، اول نقش خودتان را ببینید بعد نقش دیگران را. یعنی به مردم میگویند وظیفه دارید از کانال پیگیریهایتان و در حد توانتان با فساد مبارزه کنید. اینها نتیجه آگاهی است و در فکر افراد فرو میکنند که وقتی آدمی خلاف قانون رفتار میکند، در حقیقت دارد به شما توهین میکند. مثلا اگر شما در خیابانهای آلمان یک خلاف قانون انجام دهید، قبل از اینکه پلیس بیاید، نگاهها و تذکرات مردم شما را بیچاره میکند.
امروز کارمندان زیادی هستند که گاهی در حد یکی، دو میلیون رشوه میگیرند تا کاری را راه بیندازند. در این شرایط وقتی شما در صفحه اول روزنامه تیتر میزنید که فلان آقا ۳ مقابلش ۱۲ تا صفر، اختلاس کرده است و مردم میفهمند که این مقدار در کشور دزدی شده است، آن کارمند احساس میکند که چه آدم ایثارگری است و چقدر ارزان تمام میکند که رشوه ۱ میلیونی میگیرد!
یک بار من در ماشین سرپرست مدارس ایرانیهای مقیم آلمان نشسته بودم، یکدفعه دیدم پیرزنهایی که پشت چراغ قرمز بودند تا سبز بشود و بروند، با عصبانیت شروع کردند به تکان دادن عصایشان، فکر کردم در خیابان روبهرویی تصادفی شده که آنها میبینند و ما نمیبینیم. به راننده گفتم چه شده، گفت الان درستش میکنم. بنده تعجب کردم! راننده دندهعقب گرفت و حدود ۷۰، ۸۰ سانت عقب آمدیم. بعد گفت تایر من رفته بود روی خط عابر پیاده و این خانمها داشتند به من اعتراض میکردند که چرا خلاف قانون تایر ماشینتان روی خطکشی عابر پیاده آمده است! ببینید قانون را در ذهن آدمهای آنجا طوری جا انداختهاند که تصورشان این است که هر کسی خلاف قانون رفتار کرد، دارد به شما توهین میکند و شما باید با آنها برخورد کنید.
امروز در جمهوری اسلامی مثلا قانون «منع ماهواره» را به مجلس میبریم و تصویب میشود. بعد در همه خیابانهای اصلی تهران میبینید در بالکن خانهها ماهواره قرار دارد و از کنارشان رد میشویم و برایمان خیلی عادی است. این یعنی قانون کشک! با این شرایط نمیشود کشور را اداره کرد.
حتی مناسبات اجتماعی و فرهنگی در سطح شهرها به گونهای است که اگر قانون را رعایت کنید با اعتراض مواجه میشوید. مثلا در خیایانها اگر فاصله قانونی را رعایت کنید یا با سرعت مجاز برانید برایتان بوق میزنند و حتی ممکن است فحاشی کنند.
همینطور است. میدانید مشکل کجاست؟ مشکل این است ما یک کشور استبدادزده هستیم و به همین دلیل وقتی خواستیم چیزی را حل کنیم یک راهحل بیشتر در ذهنمان نبوده؛ اینکه برداریم آن را در مجلس تبدیل به قانون کنیم.
جامعهشناسان میگوید اگر مشکلی بیش از ۵ درصد عمومیت داشت، شما با کارهای فرهنگی باید آن را حل کنید، اگر نمیتوانید با کار فرهنگی حل کنید یا حجم آن بالا رفته آن را تبدیل به قانون کنید. امروز حدود ۷۰ درصد از مردم ما میخواهند ماهواره داشته باشند و ما قانون منع ماهواره میگذاریم و خیلی از معضلات دیگر ما، چون آن روح استبدادی شما میخواهد از طریق یک کار کوتاهمدت، ظرف یک سهماهه یک قانون دوفوریتی بگذارید و با مردم برخورد کنید و این نشدنی است.
مثلا بخش مهمی از مسئله فرار مالیاتی مربوط به معضل فرهنگی است. شما باید این معضل فرهنگی را حل کنید تا مردم وقتی مالیات میدهند، احساس کنند دارن دِینشان را به کشورشان ادا میکنند. اگر این احساس نکند و با اکراه مالیات بدهد، از فردا که مالیات داد مینشیند مغزش را به کار میبرد که دیروز ۱۰۰ میلیون پول زور دادم، این را باید یک جور برگردانم. حالا مغازه لبنیاتی دارد، به کارگرش میگوید از امروز ۱۰ گرم در هر پنیری کمتر بریز! میگوید چرا؟ میگوید دخالت نکن، شما حقوق میخواهید یا نمیخواهید؟ من دیروز ۱۰۰ میلیون مالیات دادم! اگر تولیدی دستمالکاغذی دارد، میگوید ۵ تا برگ کمتر بگذارید. میگوید اینکه کار زشتی است روی آن ۱۵۰ تا برگ نوشتم، میگوید مگر کسی میشمارد؟ میگوید نه. میگوید ببخشید این حرام است! میگوید شما حقوق میخواهی یا نه، من دیروز ۱۰۰ میلیون مالیات دادم!
حالا ببنید که چقدر وزارت اقتصاد و دارایی ما روی فرهنگ مردم کار میکند؟ بله دو تا بیلبورد و بنر میزند، ولی اگر این وزارتخانه خواست روی فرهنگ کار کند، باید اول بیاید جلوی فساد نظام اداری خودش را بگیرد و بگوید آقای وزارت نیرو وقتی شما این ساختمان را میسازید، من دیگر نمیتوانم از مردم مالیات بگیرم! بگوید آقای کارمند وقتی شما جلوی چشم مردم بیکار نشستهاید و دارید روزنامه میخوانید، من دیگر نمیتوانم مالیات بگیرم!
بدین ترتیب است که خود نهاد اقتصاد و دارایی میتواند در درون دولت شروع کند به مطالبهگری کردن و برای اینکه مردم بتوانند طیب خاطر داشته باشند، بگوید خدمات ما باید طوری باشد که وقتی من میگویم پول شما تبدیل به خدمت میشود، مردم باور کنند. در کشورهای غربی ۴۰۰ سال است که این اتفاقات میافتد و توسعه اینگونه شکل میگیرد. مثلا اگر همین امروز یک پیرزن ۳ بار برود به یک اداره محلی در انگلستان و ببیند ۳ نفر خانم هستند که ۲ نفر مشغولند و ۱ نفر بیکار است، میآید خانه و تلفن میکند به اداره دارایی که رفتم به فلان اداره و دیدم این خانم دارد در آنجا ژاکت میبافد! من چرا باید مالیات بدهم این خانم ژاکت ببافد؟ اداره دارایی هم سریع سیستم خودش را اصلاح میکند و یک کارمند بیکار را از آنجا حذف میکند. البته نه فقط با یک تلفن، وقتی ۵، ۶ نفر تلفن کنند، میفهمند که اینجا اشکالی وجود دارد.
اما وضعیت ما چطور است؟ شما امروز شهر و خیابابهای ما را پر از بانک کردید و نزدیک ظهر که میشود میبینید ۷، ۸ نفر بیکار هستند و دارند با هم دارند درباره معامله ماشین و خانه و مسائل شخصی حرف میزنند؛ هیچکسی هم اعتراض نمیکند! در چنین کشوری همه احساس میکنند اگر دولت دارد از آنها پول مالیات میگیرد، پول زور است.
وقتی اتاق کار و ماشین ما تفاوت محسوسی با کارمندان دیگر داشت و یا مثلا رانندهای داشتید که رفت بچههایتان را از مدرسه میآورد و... بعد شما مدام درباره عدالت در سیره زندگی معصومین (ع) حرف زدید، آن وقت مفهوم عدالت یک چیز بیمعنی و مضحک و مسخرهای میشود.
بنابراین من معتقدم که مسائل فرهنگی و اجتماعی، مجموعههای بزرگی از اتفاقات کوچک است که باید اصلاح شود. اما مدیران و مردم ما عادت کردهاند که دنبال چند کار بزرگ و دفعی بگردند. اگر این معنا مفهوم شد که همین کوچککوچکها را باید اصلاح کنیم، آن وقت تازه اهمیت فرهنگ را درک خواهیم کرد. این دغدغه فرهنگی حضرت آقا که تلاش کردند به مخاطبان اصلیشان بفهمانند، و متاسفانه نفهمیدند همین بود؛ ایشان تاکید کردند که هر مدیری در سازمان خودش، مسئول فرهنگ سازمان خودش است. شما باید به عنوان مدیر سازمان با عمل خودتان خدمتگزاری را به مردم یاد بدهید، نه اینکه فرهنگ را به امید فرا رسیدن محرم و عاشورا و اربعین و زیارت امام رضا(ع) و... پیگیری کنید. اینها دیگر درسهای الفبایی است که از زندگی حضرت علی(ع) برای ما گفته شده است.
وقتی دم ظهر ناهار مخصوص برای شمای مدیر میآورند، طبیعی است اگر ناهار بدنه کارگزاران با شما تفاوت معناداری داشته باشد، باید اینها را با زور و با کمک حراست و جریمه و... اداره کنید و تازه همه تلاش همین کسانی که زیر دست شما کار میکنند، این خواهد بود که زیر پای شما را خالی کنند. وقتی اتاق کار و ماشین ما تفاوت محسوسی با کارمندان دیگر داشت و یا مثلا رانندهای داشتید که رفت بچههایتان را از مدرسه میآورد و... بعد شما مدام درباره عدالت در سیره زندگی معصومین (ع) حرف زدید، آن وقت مفهوم عدالت یک چیز بیمعنی و مضحک و مسخرهای میشود. با این شیوهها، همین اداراتی را خواهیم داشت که الآن داریم، چون نتوانستیم جلوی هوای نفس خودمان را بگیریم.
بنابراین معتقدید که بازگشت عملی و نه شعاری به همان آرمانهای انقلاب اسلامی تنها راه ما برای اصلاح وضعیت موجود است؟
همینطور است. چون ذخیره اسلام، یک ذخیره راهبردی برای ما است. دقت کنید این را به عنوان تعارف یا شعار عرض میکنم؛ فضای ما هم طوری است که دیگر آخر خط کاری خودمان هستیم و با این قانون بازنشستگی که گذاشتهاند، دیگر هیچ امیدی هم نداریم که بخواهیم جایی پستی بگیریم! اینها به عنوان کسی که چندین دهه در امور فرهنگی این کشور کار کردهام واقعا تجربه و نظر واقعی من است. همین نظریه ولیفقیه و وجود ولیفقیه برای کشور ما یکی از نعمتهای الهی است؛ این را آقای پروفسور رفیعپور هم سعی کردند در کتاب «مبادا که ایران ویران شود» با استدلال علمی نشان دهند.
در آنجا ایشان نظامهای سیاسی دنیا را مقایسه کرده و بعد گفتهاند که چرا انگلستان هنوز پادشاه خود را حفظ کرده است! چرا این کشورها امپراتوریشان را حفظ میکنند! ایشان استدلال کردند که ولیفقیه ما علاوه بر آن کارکردها، بهواسطه وامدار بودن از معارف اصیل قرآنی و باورشان به قیامت و اینکه خود و مخاطبش را وامدار دین میداند، نمیگذارد انحرافات بزرگی اتفاق بیفتد و این بهترین مدلی است که میتوانیم داشته باشیم. بنابراین باید به این ذخیره و آموزههای دینمان توجه کنیم.
![](https://media.mehrnews.com/d/2019/02/17/4/3049472.jpg)
از طرف دیگر، عیب کار را گفتیم ولی هنرش را هم باید گفت. مثلاً ظرفیتهای شخص مقام معظم رهبری و دغدغه فرهنگی ایشان را باید مد نظر قرار داد. ببینید همینکه ما امروز نشستیم و راحت در خصوص حساسترین نهادهای این کشور آسیبشناسی میکنیم، غنیمت است؛ شما زمان شاه نبودید، اینجور که نمیشد حرف زد و آسیبها را گفت! هر وقت میخواستید حرف بزنید باید مستضعفین را متهم میکردید! من امروز اینجا نشستم با شما راجع به رئیسجمهور کشور حرف میزنم و نقد میکنم. متاسفانه نسل شما قدر این آزادی را نمیداند، ما که زجر استبداد را کشیدیم میفهمیم اینها چقدر نعمت است. این نعمت آزادی که نظام به ما داده و الآن در آن تنفس میکنیم واقعا غنیمت است. نمیگویم این حد اعلای آزادی است ولی همین را هم باید قدر دانست. امروز مردم بدون نگرانی حرفشان را به شما و به مسئولان میزنند.
یا مثلا تجربیات عظیمی که ما در جنگ به دست آوردیم بسیار ارزشمند بود؛ البته بیشتر برخورد احساسی با این تجربیات کردیم و اگر این تجربیات دست کشورهای غربی بود، صدها دانشمند از دل آنها، نظریههای علمی بسیاری را برای اداره کشورشان استخراج میکردند. مثلا ما ارزانترین سرباز دنیا را داشتیم؛ یعنی مادری فرزندش را میفرستاد به جبهه و بچه هم اصلاً حقوق نمیخواست! تازه آن مادر یک مشت پسته مغز میکرد و میگفت خودت با رفیقانت بروید آنجا با هم بخورید، یعنی حتی بار اقتصادی جبهه را هم کم میکرد. اینها جزء معجزات الهی است که خدا در قرن بیستم برای ما انجام داد.
امروز یک سرباز آمریکایی میآید و شما ببینید چقدر باید او را تجهیز کنند و چه میزان حقوق باید به او بدهند و... . تازه باز اینجا که میآید، تا بچههای ما دستگیرش میکنند، بدنش میلرزد. اما در کشور ما بچه ۱۶ ساله میآید، مادرش تدارک راهش را هم میکند و بدون حقوق میگوید برو جانت را فدای نظام کن. این تجربیات را نباید دستکم بگیریم. یک جمعیت انبوه وفادار به نظام اسلامی همیشه در صحنه حضور دارند و بدون چشمداشت ایثارگری میکنند، اینها سرمایههای ماست.
اما در کنارش آن معضلاتی که گفتیم را داریم و باید حل کنیم. من میخواهم از اینها استفاده کنم بگویم همانطور که حضرت آقا خطاب به جوانان توقعات خود را مطرح میکنند. رسانهها باید این جنس تجربیاتی که داریم و میتوانیم صریح و بیپرده حرف بزنیم را برای نسل جوان باز کنند و تبیین کنند که راه بازگشت ما، پناه بردن به غربی نیست. آنها اصلاً نه ما را میپذیرند، نه کاری برای ما خواهند کرد، بلکه ما را متلاشی میکنند، چون میگویند اینها را اگر نجات دهیم، یک روز دوباره چموشی میکنند.
وضعیت ما مثل آن سردار اندلس است که تا پیاده شد کشتی پشت سرش را آتش زد و گفت جلو شما دشمن است و عقب هم دریاست. سربازها ناچار بودند مقاومت و مبارزه کنند. ما هم چارهای جز این را نداریم که متکی بر مبانی دینی و ملی خودمان یک تمدن متعلق به خودمان برپا کنیم. این هم یک نسل جدیدی را طلب میکند که مزد نهایی کارش را از در دنیا نخواهد؛ یعنی نخواهد مردم به او احترام بگذارند، نخواهد مردم برایش شعار بدهند، نخواهد یک زندگی توأم با رفاه کامل و بدون کمبود داشته باشد. این راه، یک زندگی متوسط بیشتر نمیدهد. اگر غیر از این شد راه را اشتباه رفتهاید و در آن مسیر نمیشود آرمانهای انقلاب را محقق کرد.
البته ممکن است حقوقتان بالا باشد ولی اگر این حقوق بالا تبدیل به یک ماشین متفاوت شد که خودتان با ماشین اداره رفت و آمد کردید و آن ماشین زیر پای پسرتان بود و پسرتان برود با این ماشین رفیقهایش را جابهجا کرد و... میگویند عجب بخوربخوری در کشور است. این بچه وزیر است، ماشین اداره هم زیر پایشان است، چه حالی میکنند و این کشور دست یک مشت دزد است! مردم اینطور تعبیر میکنند. بنابراین شما اگر میخواهید وزیر باشید باید مراقب باشید ماشین اداره را زیر پای خودتان و بچهتان نیندازید. یا ماشین لوکس از پولهای خودتان نخرید و به فرزندتان بدهید! حتی اگر ارث پدرتان هم باشد نباید این کار را بکنید. اگر وزیر شدید و میخواهید در خدمت انقلاب باشید باید شما و بچه و نوه و داماد و... ساده زندگی کنید.
آن کسی که بچه مرجع تقلید است، مسئولیتهای مضاعفی دارد. حالا که بچه مرجع تقلید و داماد او شدید، زندگیتان باید از متوسط طلبهها هم پایینتر باشد، وگرنه طلبهها را هم دچار بدبینی میکنید و آنها بدبینی را اشاعه میدهند. اینها لوازمی بود که انتظار بود در جمهوری اسلامی یک سازمان امور اداری اسلامی شکل بگیرد و اینها را بفهمد
حالا بگویید این ارث پدربزرگشان است و من نمیتوانم کار کنم. بگویید پدربزرگشان خواسته یک خانه ۵۰۰ متری به اینها بدهد، میگویم ایرادی ندارد، شما که نمیتوانید اینها را برای مردم توضیح بدهید، از وزارت استعفا بدهید و کنار بروید وگرنه آسیبهای فرهنگی رفتار شما سر جایش هست و همین نهضت آقازادهها هم از همینجاها شروع شد و ما داریم تبعاتش را در این کشور میبینیم.
حتی آن کسی که بچه مرجع تقلید است، مسئولیتهای مضاعفی دارد. حالا که بچه مرجع تقلید و داماد او شدید، زندگیتان باید از متوسط طلبهها هم پایینتر باشد، وگرنه طلبهها را هم دچار بدبینی میکنید و آنها بدبینی را اشاعه میدهند. اینها لوازمی بود که انتظار بود در جمهوری اسلامی یک سازمان امور اداری اسلامی شکل بگیرد و اینها را بفهمد و بگوید هر کسی قرار است مسئول و وزیر و وکیل و استاندار و... شود، باید خودش و خانوادهاش آموزش ببیند و به آنها بفهمانند که سبک زندگی شما نمیتواند هرجوری که خواستید باشد. باید به آنها فهمانده میشد که چرا این ضوابط لازم است؛ باید بدانند اگر میخواهید انقلاب اسلامی سیره زندگی حضرت علی (ع) و فرهنگ عاشورا را میخواهید برای مردم تبیین کنید باید اینها را رعایت کنید و الا حرفهای شما بر منبر و در تلویزیون و... انتظار ایجاد میکند و اگر خودتان عامل نباشید همه چیز زیر سوال میرود. وقتی راجع به زندگی حضرت علی (ع) و نان خشک در روغن زدن صحبت میکنید، اینها پس ذهن مردم میماند میگویند ما که نمیخواهیم وزیر ما آنگونه باشد، ولی لااقل خانهاش کاخ نباشد! بعد که آرامآرام فراوانی پیدا کرد، شما میشنوید که میگویند کل سیستم فاسد است. بعد حضرت آقا باید بگویند که سیستم فاسد نیست، بلکه تکچهرههای خیلی مؤثر مسئلهدار شدند و مردم دارند جمعبندی میکنند.
حالا ما باید توضیح دهیم که چرا کلیت سیستم فاسد نشده است بلکه مدام اینها دارد بیرون میزنند و مردم فقط اینها را میبینند. اگر سیستم فاسد شده بود همه این آدمها را در خود هضم میکرد و میشد مانند زمان شاه. در آن زمان مثلا سرمایهدار فاسد بود و میدانست اگر دو دونگ از این سرمایه را به نام ولیعهد بکند، دستگیر نخواهد شد. بنابراین همه این سرمایهدارها به دربار وابسته بودند. طرف میآمد میگفت خانم اشرف ما دلمان میخواهد یک دونگ این کارخانه برای شما باشد! اشکالی دارد؟ خانم اشرف میگفت نه، وکیلم را میفرستم به نام من کنید. بعد تا مالیات برایش میفرستادند، یک نامه به مسئول دفتر اشرف میدادند که این پدرسوختهها نفهمیدند که خانم اشرف اینجا شریک است، خود شما حل کنید. او هم یک تلفن میکرد و میگفت من مسئول دفتر خان اشرف هستم، پدرسوختهها جایی که خانم اشرف هستند برگه مالیات بردید؟! امروز چنین چیزی در کشور ما نیست. مشکل ما مشکل فرهنگی است؛ ما به مردم نفهماندیم که اگر بیرون از ضوابط و قوانین پولدار شدید، حرام است و باید از حرام اجتناب کرد. وقتی ما اینقدر روی قانون تأکید میکنیم، از آنطرف باید سازوکار وضع قانون درست باشد؛ یعنی وقتی به نماینده مجلس میگویید که میتواند ۵ مشاور داشته باشید، او نتواند پسرخاله، پسرعمو، پسردایی و... را دورهم جمع کند تا بشوند مشاورانش؛ پولش را از بیتالمال میگیرد و اینها هم دورهم، همدیگر را تأیید میکنند.
بنابراین نظام جمهوری اسلامی آدم سالم میخواهد تا ساختارها را اصلاح کند تا این ساختارها آدمها را فاسد نکند. ما هم آدم سالم و هم ساختار سالم میخواهیم، اما نقطه شروع آدم سالم است که ساختارها را اصلاح کند. همه میگویند ساختارها خراب است، اما ما که تجربه کار فرهنگی داریم، میگوییم این ساختارها را چه کسی قرار است درست کند؟ آدمها باید ساختارها را اصلاح کنند تا به سمت سلامت کامل پیش برویم و الا با یک دور باطل مواجه خواهیم بود.