به نقل از سایت اخبار انقلاب و دفاع مقدس : خبرگزاری مهر - سرویس فرهنگ:
«اگر ایده یا کنش انقلابی نتواند شکافی در وضعیت موجود ایجاد کند، اساسا "من انقلابی هستم" چه معنایی میتواند داشته باشد؟» این پرسشی است که همه طرفداران انقلاب یا انقلابیون در هر کجای تاریخ که حضور داشته باشند، باید به طور مدام از خویشتن بپرسند و همواره به این موضوع فکر کنند که این «وضعیت موجود» همواره از جهاتی غیرآمانی و غیرمطلوب است و انقلابی بودن به این خاطر است که سوژههای تاریخ روز به روز این وضعیت را به وضعیت آرمانی یا مطلوب نزدیک و نزدیکتر کنند. این فرایند هم تنها از یک طریق امکانپذیر خواهد بود: «ایجاد شکاف در وضعیت موجود»! بنابراین اگر این سوال ذهن انسانی انقلابی یا طرفدار انقلابیون، را درگیر نمیکند و همچون خوره به جانش نمیافتد و یا بدتر، حتی به ذهنش خطور هم نمیکند، او چارهای ندارد جز اینکه با متصف بودن به «محافظهکاری» کنار بیاید.
از سوی دیگر باید در نظر داشت که انسان محافظهکار، به این دلیل ناتوان از ایجاد آن شکاف در وضع واقع است که اساساً درکی از واقعیت و همچنین پیوند و تعهدی با حقیقت ندارد تا بر مبنای آن درک و تعهد که لازمه قوام یافتن معنای «انقلابی بودن» است، خود را به یک سوژه انقلابی تبدیل کند. در این معنا محافظهکاری واجد یک یک نظام معرفتی است که در آن وادادگی، سستی و میانمایگی به در قبال حقیقت توجیه و ترویج میشود. خروجی این نظام معرفتی شکلی شدیداً ذهنی و انتزاعی دارد که در راستای آن واقعیت به طور فریبکارانهای نادیده گرفته شده، نفی یا انکار میشود. معرفتشناسی محافظهکاری مبتنی است بر نوعی از وادادگی در قبال حقیقت؛ حقیقتی که همراهی با آن در ذات هر انقلابی نهفته است و همین حقیقت است که پیشبرنده و احیاگر هرگونهای از کنشهای انقلابی است. بر مبنای همین معرفتشناسی است که هرگونه آگاهی از «وضع واقع» یا «واقعیت عینی»، به مشتی «آمار و اطلاعات درست و غلط که معلوم نیست واقعی باشند» تقلیل مییابند و هرگونه اظهار نظر درباره حقایق امور عینی و انضمامی به «برداشت»ها، «قرائت»ها یا «تفسیر»های غرضورزانه فرو کاسته میشوند که بنا بر ادعای محافظهکاران از سوی «دشمن»، «معاندان» و «جناحبازان» ارائه شده تا با آن، ما را از میدان به در کرده و از این طریق منافع خودشان را تامین کنند!
فرایند انقلابی بودن تنها از یک طریق امکانپذیر خواهد بود: «ایجاد شکاف در وضعیت موجود»! بنابراین وقتی سوال «اگر ایده یا کنش انقلابی نتواند شکافی در وضعیت موجود ایجاد کند، اساسا "من انقلابی هستم" چه معنایی میتواند داشته باشد؟» ذهن یک انسانی انقلابی یا طرفدار انقلابیون را درگیر نمیکند و همچون خوره به جانش نمیافتد، او چارهای ندارد جز اینکه با متصف بودن به «محافظهکاری» کنار بیاید.
در چنین وضعیتی، بازار آمارسازیها و تولید توجیهات و تفسیرهای متفاوت با قرائتهای «معاندان» و «مخالفان» و «جناحبازان» و... داغ میشود و میزان رسانههای محافظهکار و بودجههای آنها روز به روز بیشتر و بیشتر میشود تا به تولید و مقابله با آن روایتها و تفسیرها بپردازند و در این شرایط حتی بسیاری از واقعیات و حقایق را هم یا بپوشانند یا انکار کنند! میتوان پیشبینی کرد که در این وضعیت چه بلایی بر سر شناخت و فهم اعضای یک جامعه از «واقعیت» و «حقیقت» امور خواهد آمد؛ اعضای جامعهای که دقیقا به دلیل شناخت و فهم دقیق از واقعیت و حقیقت، زمانی به مهمترین ابزار پیشبرنده انقلاب بدل شده بود و همین امروز هم سوژههای اصلی کنش انقلابی است، حالا با وجود حجم بالای آمار و اطلاعات مشوش، معتبر و نامعتبر و همچنین مواجه شدن با مخلوطی از انواع قرائتها و تفسیرهای ساختگی و واقعی و... به وضعیتی دچار شده است که نتیجهاش چیزی جز بیاعتنایی نسبت به واقعیت و بیتعهدی نسبت به حقیقت و آرمان انسانی و انقلابی نیست. این دقیقا همان هدف و خروجیای است که «معرفتشناسی محافظهکاری» دنبال کرده و میکند؛ یک وادادگی تمامعیار نسبت به حقیقت و عدم موضعگیری در قابل تناقضها، تیرگیها و دردهای مزمن جامعه.
این همان وضعیتی است که در فضای عمومی با تعابیر متفاوتی مورد اشاره قرار میگیرد و وضعیت موجود را به عنوان فصلی از دوره «فقدان انسانیت»، دوران تیره و تاری که هماکنون فرا رسیده است، بازنمایی میکند؛ عباراتی که علیرغم «کوچه و بازاری» بودن، نقش بهسزایی را در توصیف واقعیت ایفا میکنند، عباراتی چون «مرد دیدی، سلام برسان!»، «انسانیت مرده است»، «همه گرگ شدهاند»، «مرد فقط فردین بود که مُرد» و... همه نشان دهنده وضعیت اتمیزه شدن جامعه ایرانی است که از قِبَل همان «معرفتشناسی محافظهکاری» با هدف تحقق منافعی استقرار مییابد که محافظهکاران به طور همهجانبه در پی دستیابی به آن هستند.
وضعیت اتمیزه موجود با وضعیتی که در آن سوژهها به این نتیجه برسند که «دیگی که برای من نمیجوشد، سر سگ در آن بجوشد!» تنها یک قدم فاصله دارد و این اوج سیطره وادادگی و از دست رفتن آخرین رسوبات سرمایه اجتماعی است.
این وضعیت اتمیزه با وضعیتی که در آن سوژهها به این نتیجه برسند که «دیگی که برای من نمیجوشد، سر سگ در آن بجوشد!» تنها یک قدم فاصله دارد و این اوج سیطره وادادگی و از دست رفتن آخرین رسوبات سرمایه اجتماعی است. شاید میزان چشمگیر مهاجرات ایرانیان در سالهای اخیر و همچنین تمایل زاید الوصف باقی ایرانیانی به مهاجرت - در حالی که هنوز امکان مهاجرت برایشان فراهم نیست – را بتوان با این وضعیت فهم و تبیین کرد.
بدین ترتیب به نظر میرسد آنچه که در این سالها در فضای عمومی جامعه ایرانی شاهدش بودیم به طور مستقیم یا غیرمستقیم، نتیجه و برایند سیطره نظام «معرفتشناسی محافظهکاری» است؛ نظامی که بر مبنا و با ابزارهای آن، عموم اهدافی که جامعه ایرانی به عنوان آرمانهای جمعیاش در انقلاب سال ۵۷ دنبال میکرد، از دست رفته جلوه میکند و این سرمایه اجتماعی شدیدا خود را دچار خسرانی جبرانناپذیر میبیند. بر مبنای این تقدیر، او خود را مستحق و حتی مجبور به رفتن و کندن از اینجا میبیند؛ از وطنی که روز به روز بیشتر و بیشتر در تسلط محافظهکارانی قرار گرفته که از قضا خود را انقلابی هم مینامند و همه شواهد هم نشانگر این است که قرار نیست کسی از اینها به این سوال بیاندیشد که «اگر ایده یا کنش انقلابی نتواند شکافی در وضعیت موجود ایجاد کند، اساسا "من انقلابی هستم" چه معنایی میتواند داشته باشد؟!»